جنجال یک سکوت

پیوندها

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۸۹ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۸۹، ۰۷:۲۴ ب.ظ

مبارک نیست

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت:

به بهانه آغار بیست وچهار...

یادمان باشد همین که کودکی چشم به دنیا وا می کند

شاید خانه ای در سوگ عزیزی سیاه پوش شود...

عکس نوشت:

جمعه ی بعد از نیمه شعبان بود.مشهدبودم.عصر دلم گرفت یه سر رفتم بهشت ثامن...قبرا رو که نگاه میکردم چشمم به مزار شهیدی افتاد که دقیقا همون روزی که من به دنیا اومده بودم شهید شده بود...شهید مرتضی حسینی ابریشمی...


+دوستان عزیز...باتوجه به اینکه تولدم مصادف شده با شب هفت امام حسین-ع- و۷۲ یار شهیدشان...لطف کنید تبریک نگید!به جاش از ته دل دعامون کنید.

+صوتی که روی وب گذاشتم بسیار زیباست توصیه میکنم از دستش ندید!(قبلا یه تیکه کوتاهش رو گذاشته بودم الان کاملشه)

+در ادامه مطلب همان که باید باشد(نویسنده این وبلاگ!)به صورت خصوصی تر برای دوستان روایت شده(بیوگرافی داستان گونه)...هر کی دوست داشت بخونه بگه رمزش رو بدم خدمتش...می خواستم برای تمامی دوستانی که به وبم سر میزنن رمز رو کامنت خصوصی بذارم گفتم شاید خیلی ها دوست نداشته باشن از من بدونن...زوری که نیس...!!

+دوست داشتم روز تولدم یه جای خوب باشم...اگه خدا بخواد فردا شب جمکرانم...ودعاگوی همه ی دوستان

+مخصوص دعامون کنید....بعنوان هدیه تولدم!

۶۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۸۹ ، ۱۹:۲۴
شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۸۹، ۰۵:۱۰ ب.ظ

کربلائی که بود...کربلائی که هست

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت:

به دعوت هیئت وبلاگی سبو به میانداری گلصنم با موضوع کربلا تجلی گاه ولایت

سرزمینی بود به نام کربلا...سرزمینی هست به نام ایران

دو گروه بودند یک طرف حسینیان یک طرف یزیدیان...دو گروه هستند یک طرف حسینیان زمان یک طرف یزیدیان زمان

هر دو گروه نماز می خواندند وفریاد وا اسلاما سر داده بودند...هر دو گروه نماز می خوانند و فریاد وا اسلاما سر داده اند

یک گروه  تحت لوای دین در پی دنیا طلبی بودند...یک گروه در پوشش دین در پی دنیا ودست یابی به مقام وقدرت هستند

یک گروه بودند صدای هل من ناصر ینصرنی امام زمانشان را شنیدند وشدند لبیک گویان حسین-ع-درکربلا...یک گروه هستند که صدای هل من ناصر ینصرنی امام زمانشان را می شنوند ومی شوند ولایتی های زمان

یک گروه بودند صدای امام زمانشان را نشنیدند شدند قاتلان حسین-ع-...یک گروه هستند که صدای امام زمانشان را نمی شنوند می شوند فتنه گران

یک گروه بودند سخنان پیامبر را درباره ی پاره ی تنش شنیدند امادنیا کورشان کرد شدند یزیدی...یک گروه هستند سخنان بنیان گذار انقلاب ومراجع تقلید را درباره ولی فقیه می شنوند اما دنیا کورشان کرده می شوند یزیدی

یک گروه بودند که در دل برحق بودن ولایت حسین-ع- را می دانستند اما دنیا کشاندشان به مرحله ای که حق را باطل جلوه دادند باطل را حق تا به حکومت دست یابند...یک گروه هستند که در دل می دانند برحق نیستند اما دنیا آنها را کشانده به سمتی که حق را باطل جلوه می دهند وباطل را حق تا بتوانند به حکومت دست یابند

یک عده خواص بی بصیرت بودند که سکوت کردند...یک عده خواص بی بصیرت هستند که سکوت می کنند

و همه ی اینها یعنی کربلائی بود و کربلائی هست...رفیق حواست باشد حسینی می شوی یا یزیدی...یزیدی شدن در یک قدمی ست کافی ست چشم دلت را ببندی!

پس نوشت:

کربلا یعنی که یار رهبری / از حسین عصر خود فرمان بری


+ولایت اصلی همان ولایت امام زمان-عج-است امادر این پست ولی فقیه را نماد ولایت گرفتیم چون نظر تمامی مراجع اینست که ولی فقیه نائب امام عصر-عج- است.

+طبق گفته علامه حسن زاده آملی:گوشتان به دهان رهبر باشد چون ایشان گوششان به دهان حجت بن الحسن-عج- است.

+لینک های پیشنهادی:آیت الله بهجت وثواب استقبال از رهبری / آیة الله بهجت ( ره ) و عشق به ولایت / نظر امام خمینی-ره در مورد مقام معظم رهبری / سید حسن نصر الله و ولی فقیهمان / آیت الله سیستانی : پشتیبان ولایت فقیه باشید / نمونه ای از حسن خلق مقام معظم رهبری (پیشنهاد میکنم بخوانید)

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۹ ، ۱۷:۱۰
جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۳۰ ق.ظ

دلتنگی هایت را با که قسمت میکنی؟

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت:

این الطالب بدم المقتول بکربلاء...؟

مهدی فاطمه ! قربان چشم های سرخ از اشک این روزهایت...!در این روزهای سرخ ، دلتنگی ات را با که تقسیم میکنی؟

سربرمزار حسین فاطمه عاشورا را مرور میکنی؟یا کنار قبور بی چراغ بقیع نشستی واز آنجا دلت را راهی خرابه شام میکنی؟یا سر بر دیوار کعبه زیارت عاشورا میخوانی؟

نمیدانم بهانه ی اشک های این روزهایت بیشتر تنهایی حسین است وسربریده از قفایش یا گلوی سپید وگلگون علی اصغر یا دستان عباس یا قد رشید علی اکبر...اصلا شاید بر پریشانی عمه ی سادات باران میشوی ...شاید هم برسه ساله دختر شیرین زبان...!

پس کی قرار است بیایی منتقم؟!هنوز وقتش نرسیده چشم ما را فرش قدم هایت کنی؟مگر قرار نیست عاشورا روزی بیایی وخونخواه کربلائیان شوی؟

این الطالب بدم المقتول بکربلاء؟

مگر قرار نیست بیایی وسفر ناتمام حسین(ع) را به کوفه پایان شوی وکوفه را مرکز سروریت قرار دهی؟

اما...اما راستش را بخواهی من میترسم از کوفیان...میترسم...نکند ما روزی مجبور باشیم بخوانیم مهدی میا به کوفه...توکه بهتر دفتر دلم رامیخوانی...تاریخ کوفه درآیینه دلم سیاه است!

چه کردند باعلی؟...چه کردند با حسین علی؟...چه کردند با علی های حسین؟

برایم بگو چقدر ما عصرهای عاشورا چشم هایمان را دریا کنیم وبرای سکون دلمان عاشورای بعد را وعده دهیم که خواهی آمد وتسکین دل ما خواهی شد...!

بگذار قسمت دهم به حرمت خون کسی که تنها خونخواهش تویی..العجل عزیز زهرا!

پس نوشت:

مهدی جان!به بانو زهرا بگویید...اگر خوب برای حسینشان عزاداری کردیم ...برات کربلا را برایمان بگیرند از حسینشان...!اگر هم کم کاری کردیم حلالمان کند...توانمان همین قدر بود...حلال...!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۸۹ ، ۱۱:۳۰
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۴ ب.ظ

خورشید،خورشید است

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت:

خورشید،خورشید است...حتی پس از ۱۴۰۰ سال...

چقدر احمق بودند

آنها که فکر میکردند با تازیانه زدن بر دهانت

می توانند جلوی قرآن خواندن تو روی نیزه ها را بگیرند...

وچقدر احمق تر آنان که عاشورای قبل خواستند با به آتش کشیدن پرچم تو

نام تو را از دل ما پاک کنند...!

پس نوشت:

فریاد یا محمدا.....


+فیلم آنهایی که موسوی به آنها می گفت عزاداران حسینی!!!را از اینجا ببینید(+)...(از دستش ندهید!)

+عکس های این عزاداران را هم از اینجا ببینید(+)

+مهم ترین دلیلی که باعث می شود منبر حاج آقا پناهیان رو برای تاسوعا عاشورا انتخاب کنم همین نخ هایی ست که برای بصیرت سیاسی می دهد دستمان...باید حواست به سیاست باشد تا نکند دوباره ناخواسته واقعه کربلا را تکرار کنی برای حسین زمانت!نترس بودن وقاطع بودن ایشون در بیان وقایع سیاسی قابل تحسینه...!

+صدای حاج آقا پناهیان هم درآمد بابت بازداشت حسین قدیانی...حاج آقا پناهیان:اصل خط قوه قضائیه درست است اما بچه بسیجی ها هم تا یک حدی میتوانند ساکت بمانند!

+سخنرانی حاج آقا پناهیان درمحضر امام خامنه ای (حفظه الله) در شب اول محرم(متن این سخنرانی)و(فایل صوتی برای دانلود)توصیه میکنم این رو هم از دستش ندید....! (بخشی از این سخنرانی:"به خدا صدایی که بتواند اقتدار ولایت را خدشه بزند در جامعه ما بلند شود واین صداتوسط نخبگان جامعه وسربازان رده اول که وظیفه مهم تری دارندخفه نشود امید دشمن بیشتر می شود...امید دشمن که بیشتر شدجنایت ها وخیانت ها سر ریز میشود..."بعد مردم شروع کردن به شعار دادن:خواص بی بصیرت مایه ننگ ملت!)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۸۹ ، ۲۳:۵۴
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۰۰ ق.ظ

روز دهم

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت:

خداحافظ ای برادر زینب...خداحافظ سایه ی سر زینب... 

 نفس مطمئنه/خامس اهل کسا/روی شانه پیامبر/سر از قفا بریده/هل من ناصر ینصرنی/قتلگاه/رگ های بریده/خورشیدی بر نیزه/نماز ظهر/شاه کربلا/چوب خیزران

مرا معذور بدارید از روضه روز دهم...

دل ما را چه به روضه ی قتلگاه خواندن؟...بگذر...

فقط آرام دست دلت را بده به من باهم برویم کربلا...در غروب عاشورا...کنج خیمه ها...در خیمه ها هر کسی گوشه ای نشسته دلتنگ کسی ست...رباب بی تاب علی اصغرش...سکینه دلتنگ برادر...رقیه سراغ بابا را می گیرد...

بمیرم زینب که مانده ای برای کدام داغ گریه کنی...!

فضای هفت تا آسمون گرفته/زینب یه گوشه ای زبون گرفته/از بس که گریه کرده توی خیمه/سپیدی چشاشو خون گرفته...

امشب آخرین شب عمر من است.از فردا این حیاط کوچک,به اندازه یک اسب ,خلوت تر خواهد شد و من نیز این بار سنگین تن را بر زمین خواهم گذاشت
از فردا شماتتهای مردم نیز به پایان خواهد رسید. دیگر کسی نمی تواند بگوید همسر حسین,مادر علی اکبر,دچار جنون شده است.ساعتها نفس در نفس,مقابل اسب فرزند خود می نشیند و هر دو با هم اشک می ریزند.فکر نکن که من این طعنه ها,این نگاهها و این زخم زیبانها را نمی فهمم.من اگرچه اسبم اما با برترین خلایق امکان محشور بوده ام
سگ اصحاب کهف بدان شان و منزلت رسید که می دانی.نه منِ ولی شناس از آن سگ حقیقت طلب کمترم و نه پیامبر و امام و زاده امام با آن جوانهای ابتدای راه,قابل مقایسه اند
آنها ابتدای راهی بوده اند که من صد سال در انتها و مقصد آن زندگی کرده ام.راستی نمی دانم چه شباهتی میان آن جوانهاو آن اصحاب بود.شاید غربت و مظلومیت و تنهایی,شاید کمی قلت نفرات خداجو در مقابل کثرت کفار ومشرکان.شاید...
انگار به خاطر این شباهتها بود که سر بریده ی امام بر بالای نیزه ها سوره ی کهف را تلاوت می کرد.هنوز آوای ملکوتی اش در گوشم طنین می افکند
-اَمٌ حَسِبٌتَ اَنَ اَصٌحابَ الٌکَهفِ والَرقیمِ کانوُا مَنٌ ایاتِنا عَجَبا...اِنَهُم فِتیَةُ آمَنوُا بِرَبِهِمٌ وَزِدٌناهُمٌ هُدی...
ببین لیلا!منی که قرآن را با همه عظمتش می فهمم و تشخیص می دهم و به یاد می سپرم,عاجز نیستم از دریافت چهار کلام طعنه آمیز دیگران.یک آیه از این قرآن اگر بر کوه نازل می شد,آن را می شکست و فرو می ریخت,من صد سال با آیه های مجسم قرآن زندگی کرده ام.قرآن را بر پشت خودم حمل کرده ام,چگونه از دریافت سخنان مردم عاجز باشم؟!تازه,بسیار چیزها هست که ما می فهمیم و مردم عادی نمی فهمند.از همین ماجرای دیروز,مردم چقدرش را دریافتند؟
همین قدر که مردی سوار بر شتر از کنار خانه لیلا می گذشته,صدای گریه ی لیلا او را کنجکاو و پیاده کرد و فهمیده است که لیلا در غم همسر و فرزند خود شبانه روز,می گرید,همین!اما این,همه ماجرا نبود.من آن فرزند شتر را می شناختم.اگر آن شتر در مقابل خانه زانو نمی زد و از رفتن باز نمی ایستاد,آن سوار هم مثل بسیار سواران دیگر از مقابل خانه می گذشت و صدای گریه ی تو را در میان همهمه ی بازار و کوچه و خیابان هضم می کرد
اگر آن شتر را در کربلا هم دیده بودم.در سپاه دشمن بود. به هنگام ملاقات عمر سعد با امام,او خودش را به من رساند و گفت:می خواهم به امام پناهنده شوم
من به او گفتم: در این حال و روز,بچه های امام هم پناه ندارند.تو در همانجا که هستی سعی کن به قدر خودت کاری بکنی
و دیروز می گفت که کاری کارستان کرده است.چموشی کرده است,به کسی رکاب نداده است تا اسبق بن شیث آن سوارکار تیزتک عرب و یار نزدیک ابن سعد-به مهار کردن-بر او نشسته است و او اسبق را با مغز به زمین کوفته است و شروع کرده است به دویدن و لت و پار کردن سپاه دشمن و بعد سر به بیابان گذاشته است و تا خود مدینه دویده است
این را کدامیک از مردمی که تو را به خاطر همنشینی با من شماتت می کنند,می توانند بفهمند.به هر حال اینها مهم نیست.مهم این است که تو توانسته ای,بخش کوچکی از آن واقعه بزرگ را,در این چند شب,از چشمهای من بخوانی
از آن حکایت عظیم هنوز گفتنی بسیار مانده است اما من دیگر بیش از این تاب زنده ماندن ندارم.اگر فقط آنچه را که من در راه بازگشت,دیدم تو می دیدی بشریت را به نفرین خود می سوزاندی.چرا که حیوان ترین حیوانها هم با یک مشت زن و بچه بی پناه که داغ دیده اند,مصیبت کشیده اند,شهید داده اند,سیلی خورده اند,یتیم شده اند و به اسارت درآمده اند,چنین جفایی را روا نمی دانند
دیدن یکی از این مناظر و مصائب کافی است که بیننده قالب تهی کند و چشم از هستی بپوشد.ببین چه سخت جانی کرده ام من که با دیدن آنهمه درد و داغ و مصیبت,هنوز زنده ام و بالمعاینه با تو سخن می گویم
آنچه در این شبها با هم گفتیم و شنیدیم و گریستیم تنها شرح یک منظومه از آن کهکشان بی نهایت بود.یک غنچه پرپر از باغستانی عظیم و آنچه باقی مانده است,شرح تاراج تمامت گلستان است واز آن جانسوزتر شرح شهادت باغبان است
روزهای سختی پیش روی توست لیلا!این چند شبانه روز همه یک تمرین بود برای صبوری.باید آماده می شدی برای شنیدن اصل ماجرا.مصیبت محبوبت,حسین
و این ,کار من نیست لیلا!من بار سفر بسته ام و این چند روز را هم در فراق سوارم بی عمر زیسته ام.خبر حسین را از سجاد باید پرسید.من خودم دیدم که او علی رغم بیماری,یال خیمه را کنار زده بود و از پشت پرده ی لرزان اشک,به تماشای عاشورا نشسته بود*این نوشته از زبان "عقاب" (اسب علی اکبر-ع-که سابقا متعلق به پیامبر-ص-بوده است)خطاب به لیلا مادر علی اکبر-ع-است .(منتخبی از کتاب پدر عشق پسر سیدمهدی شجاعی)

سر امام حسین-ع- در خانه یزید لعنة الله:نزول سر آنحضرت-ع-آن زمان که به در خانه ی یزید آویخته شد،اما همسر یزید نتوانست این صحنه را تحمل کند و سر برهنه بیرون آمد ونزد یزید رفت و فریاد زد :آیا این سر حسین پسر فاطمه است که به در خانه ی ما آویخته شده است؟یزید برخاست واو را پوشاند و به حرمش باز گرداند ودستور داد سر مبارک را پایین بیاورند وبه او گفت:هند!برو وبرای پسر رسول خدا وفریادرس قریش گریه وزاری کن.

(منتخبی از کتاب خصائص الحسین نوشته شیخ جعفر شوشتری)

امام حسین علیه السلام: هر که فکرش به جایى نرسد و در چاره یابى درماند ، نرمى کلید (گشایش مشکل) او باشد .(بحار الأنوار : 78 / 128 / 11)

فواید تاخیر جنگ از تاسوعا به عاشورا / حروف رمز کربلا در قرآن / آگاهی امام حسین-ع-از جزئیات شهادتش

پس نوشت:

 برای هیچ روضه ای تابحال اینقدر ضجه نزدم که برای این روضه:او می برید و من می بریدم .... او از حسین سر من از حسین دل...مخصوصا وقتی مداحش دقیقا ظهر روز عاشورا را برای خواندن این نوحه انتخاب کند...!


+عاشورای پارسال رو هیچ وقت یادم نمیره...ظهر عاشورا...مسجد دانشگاه تهران...نیم ساعتی مونده بود به اذون...حدادیان اوج روضه بود که روضه رو قطع کرد گفت یه عده ازین منافقا ریختن بیرون و پرچم حسین-ع-آتیش زدن و درحال شادی ان...گفت:در جوابشون برین بیرون و اونجا عزاداری کنین وخواهش کرد که درگیر نشین باهاشون...ملت همه عصبانی ومتاسف ازین اتفاق راه افتادن داخل خیابون انقلاب...با همین چشمام می دیدم جوونای نادون پارچه سبز به دست که جلوی چشم ما دست میزدن وسوت! (خدا لعنتشون کنه) تا جمعیت رو دیدن دوتا پا داشتن دوتاهم قرض کردن در رفتن...ماهم نماز ظهر عاشورا رو وسط چهارراه ولیعصر-عج-خوندیم!صحنه ای که بعد گذشت یه سال همچنان آتیشم میزنه اینه که در راه برگشت به خونه تو یوسف آباد یه هیئتی تموم شده بود...این سبزای منافق که پارچه سبز دستشون بسته بودن(همونایی که موسوی جزو عزاداران حسینی حسابشون میکرد!!!)درحالیکه از هیئت اومده بودن بیرون و غذای امام حسین-ع-دستشون بود داشتن دست میزدن وشادی میکردن...فک کن!غذای امام حسین-ع-تو دستت باشه اما....!هروقت یاد این صحنه میفتم میگم:ایشالا اون غذا کوفتشون بشه!وهزاران نفرین دیگه...که میدونم دیر یا زود مستجابه!چون عباس-ع- خدای غیرته...مگه میذاره روز عزای برادرش کسایی به اسم شیعه خوشحالی کنن؟

+دیروز(تاسوعا)منبر حاج آقا پناهیان طعم سیاست گرفت!...یه تشبیهی که حاج آقا پناهیان استفاده کرد وبه دل ماهم نشست این بود که راهپیمایی ای که نماینده های مجلس پارسال دراعتراض به اتفاقات عاشورا کردند رو زیر سوال برد و معتقد بود این راهپیمایی باید بعد از انتخابات که یه عده قانون رو زیر پا گذاشتن انجام میشد و اینا رو تشبیه کرد به کسایی که تازه بعد عاشورا که امام حسین-ع- شهید شد یادشون افتاد که ای وای حسین-ع- رو کشتند واون موقع بود که به فکرافتادند قیام کنند!اما دریغا و افسوس که اون موقع حسین-ع- دیگه سرش رفته بود بالای نیزه وکار از کار گذاشته بود...!

+حاج آقا پناهیان هم یه قضیه ای در رابطه با نظر حجه الاسلام ابوترابی(که شهید شدن)راجع به این یارو صانعی گفت که در اسرع وقت میذارمش تو وب...برای اطلاع برخی ها که هنوز میگن مرجع تقلیده خوبه!در ضمن در منبر دیروز این قضیه هم مطرح شد که صانعی در حال حاضر جایگزین منتظریه...منتظری کسی بود که امام-ره- خطاب بهش فرمود:اگر توبه نکنی جایت ته جهنم است!و تازمانی که منتظری مرد کسی توبه او را نشنید! (شاید بعضیا بگن که شاید منتظری در خلوت خودش توبه کرده باشه اما رفقا بدونید کسایی که یه سری ازشون پیروی میکنن اگه اشتباهی کردن باید علنی بگن تا مانع از اشتباه رفتن پیروانشون بشن واگه علنی توبه نکن هرخطایی که پیروان کرده باشن اونا در اون خطا شریکن..!پس آخرش میشه همون جهنم!)

+حسین قدیانی! چشمت کور! دندت نرم!!(+)

+ضمیمه های این پست طعمش کمی سیاسی شد اینم بذارین به حساب حرفایی که توی دلم مونده بود از عاشورای پارسال...رفقا یادتون باشه...امام حسین-ع- پیرو بی بصیرت نمی خوادها........!

+از قدیم گفتن برا کسی بمیر که برات تب کنه...بنظر شما ما باید برای حسینی که جونش رو برای سالم موندن دین ما داد چه باید بکنیم؟!

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۸۹ ، ۰۸:۰۰
چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۰۰ ق.ظ

روز نهم

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

ماه بنی هاشم/سقای دشت کربلا/رشید/برادر/علمدار/خدای ادب/شجاع/دلاور/الان انکسر ظهری/عمو

دل تو تشنه وبی تاب می رفت/به لبیک «عمو به شتاب» می‌رفت/تودست رود را رد کردی آن روز/اگرنــه آبـروی آب می‌رفت...

ای ماه هاشمیون...!از منشور وجودت کدامیک از ویژگی هایت را طلائی کنم وسر در حسینیه قلبم بچسبانم تا وقتی بوی سیب به مشامم خورد و دلم هوایی نامت شد نیم نگاهی بدان بیندازم تا آرامش وجودم را مستور کند؟

از ایثارت بگویم یا ادبت یا شجاعتت؟اصلا مگر میشود با این واژه های حقیر ابالفضل بودنت را تصویر کرد؟

فقط وقتی میشود این نام را در چارچوب ذهن گنجاندکه بتوان حس حسین(ع) وقتی در نبودت گفت:الان انکسر ظهری...را درک کرد!

در آسمان خالی دستانم ستاره ای بگذار به رسم باب الحوائج بودنت یا عباس!

تو اگر بودی و می شنیدی صدای ناله های او را در پای جنازه ,می فهمیدی که این رضا شدن به رضای خداوند,چه کار مشکلی است
وای پسرم!وای نور چشمم!وای علی اکبرم!وای پاره جگرم!وای همه دلم!امام,با دستهای لرزانش خون را از سرو صورت و لب ودندان علی می سترد و با او نجوا می کرد
تو!تو پسرم!رفتی و از غمهای دنیا رها شدی وپدرت را تنها و بی یاور گذاشتی
و بعد خم شد و من گمان کردم به یافتن گوهری و خم شد ومن گمان کردم به بوییدن گلی وخم شد و من با خود گفتم به بوسیدن طفل نوزادی و خم شد ومن به چشم خودم دیدم که لب بر لب علی گذاشت و شروع کرد به مکیدن لبها ودندانهای او و دیدم که شانه های او چون ستونهای استوار جهان تکان می خورد و می رود که زلزله ای آفرینش را در هم بریزد
و با گوشهای خودم از میان گریه هایش شنیدم:دنیا پس از تو نباشد,بعد از تو خاک بر سر دنیا
و با چشمهای خودم بی قراری پسر را دیدم جنازه علی اکبر را که با این کلام پدر آرام گرفت و فرو نشست
و چه زود است پیوستن من به تو پسرم، پاره جگرم، عزیز دلم
علی آرام گرفت اما چه آرام گرفتنی!این بار چندم بود که پا به آن سوی جهان می گذاشت و باز به خاطر پدر از آستانه ی در سرک می کشید و بر می گشت.مگر پدر,دل از او نکنده بود که او به کندن و رفتن رضایت نمی داد؟
پدر از سر جنازه پسر برخاست,اما چه برخاستنی! انگار کوه اندوه را بر دوش می کشید.

من جرات نکردم به خیمه ها نزدیک شوم جوابی برای زینب نداشتم.به سکینه چه باید می گفتم؟اگر رقیه کوچک به پای من می آویخت و از من برادر می خواست من چه داشتم که به او بدهم؟گفتم می مانم که خبر را از یال خونین من نگیرند.می مانم تا با پشت خالی و خون آلودم قاصد شهادت سوارم نباشم.بگذار خبر را امام ببرد.بگذار پشت خمیده ی امام,حامل این پیام باشد.بگذار واقعه را چشمهای گریان او بیان کند.هر چه باشد او مظهر سکینه و آرامش است. او کجا و اسب بی سوار؟
نمی دانم امام چه گفت و چه کرد؟فقط دیدم پیرمردی که شمشیرش را عصا کرده است,در حلقه ای از جوانان بنی هاشم به سمت جنازه ی سوار من پیش می آید. اگر پیکر تکه تکه نبود چه نیازی به اینهمه جوان بود؟ دوجوان هم می توانستند دو سوی جنازه را بگیرند و از زمین بردارند.انگار امام هر کدام را برای بردن قطعه ای آورده بود
جوان هاشمی همیشه سرمشق غرور و سرافرازی است.من هیچ گاه شمشادهای هاشمی را این قدر خسته و شکسته و از هم گسسته ندیده بودم
این قرآنی که ورق ورق شده بود و شیرازه اش از هم دریده بود,به هم برآمدنی نبود.چه تلاش عبثی می کردند این جوانان که می خواستند دوش به دوش هم راه بروند تا جنازه ای یکپارچه و به هم پیوسته را به نمایش بگذارند.وقتی پیکر علی را در خیمه شهدا بر زمین گذاشتند، ناگهان چشمم افتاد به زینب که می دوید و روی می خراشید و سیلی به صورت می زد :علی من! نور چشم من! پسرم! پاره جگرم و پیش از آنکه دیگران بتوانند سد راه او بشوند,خود را با صورت به روی جنازه ی علی اکبر افکند و ضجه اش زمین و آسمان را به هم پیوند زد
من گمان می کردم که وقتی اصل پیکر بیابد,کودکان و زنان,مرا ندیده می گیرند و با درد و داغ خودم راحتم می گذارند.اما وقتی امام آنان را از کنار جنازه تاراند, اکنون نوبت من بود که جوابگوی پشت خالی ام باشم.همچنان که حسین باید جوابگوی پشت شکسته اش می بود
شنیدم سکینه که به امور کودکان مشغول بود,خبر را نشنیده بود.تا اینکه پدر را در آستانه خیمه,خسته و پرو بال شکسته دیده بود و گفته بود:((پدر جان !چرا شما را به این حال می بینم؟چرا یکباره اینقدر شکسته شدید؟مگر کجاست علی اکبر؟
کشته شد به دست این مردم پست
و سکینه ناگهان صیهه زده بود گریبان دریده بود و خواسته بود خود را از قفس خیمه بیرون بیندازد,که امام او را در آغوش گرفته بود و در گوشش زمزمه کرده بود:دخترم!سکینه ام!آرامش دلم!صبوری کن!با تکیه بر خدا صبوری کن
و بغض سکینه با این کلام ترکیده بود:چگونه صبر کند دختری که برادرش کشته شده است و پدرش بی تکیه گاه مانده است
و پدر گرمتر او را به سینه فشرده بود و گفته بود:همه از آن خداییم دخترم!بازگشت ما نیز به سوی اوست
دختران و کودکان و زنان به من هجوم آوردند تاشاید حرفی ,نقلی,خاطره ای... و این همان چیزی بود که من واهمه اش را داشتم.با بزرگها راحت تر می شد کنار آمد تا بچه ها. رقیه,این دختر بچه سه چهار ساله,بیچاره کرد مرا,گریه ای می کرد.ضجه ای می زد,زبانی می ریخت که بیا و ببین.دور من چرخ می خورد,لب بر می چید بغض می کرد,اشک می ریخت,آرام می شد و دوباره شروع می کرد
کجایی علی جان!...کجایی برادرمان!...کجایی چراغ خانه مان!...کجایی امید زنده ماندنمان!؟...کجاست آغوش مهربانی تو!
همین طور مدام می گفت و اشک می ریخت و ناله دیگران را بلند می کرد و من مانده بودم که دختر به این کوچکی این همه حرف را از کجا یاد گرفته است؟سکینه اما حرفی از خودش نمی زد.تکیه گاه همه حرفهایش پدر بود.دست انداخته بود دور گردن من و مظلومانه و آرام اشک می ریخت و با خودش زمزمه می کرد
پرچم پدرم!پشت و پناه پدرم!مونس پدرم! دلخوشی پدرم
و در این میانه به گمانم به عباس بیش از بقیه سخت گذشت.کسی که گریه می کند به آرامشی هر چند نامحسوس دست میابد.اما کسی که بغض گلویش را می فشرد و اشک در پشت پلکهایش لمبر می خورد و اجازه گریستن به خود نمی دهد,بیشتر در خودش می شکند ومچاله می شود.حال اگر بخواهد تسلی بخش دیگران هم باشد,دشواری اش صد چندان می شود.مثل عمود خمیده ای که بخواهد خیمه ای را سر پا نگه دارد. نگاه می دارد اما به قیمت شکستن خود
و عباس اگر چه زادگان خواهر و برادر را تسلی می داد,اما خود لحظه به لحظه بیشتر در خود می شکست و فرو می ریخت.
اما مرا در تمام این مدت,این سوالِ نپرسیده بیش از هر چیز عذاب می داد که تو مانده ای برای چه؟تو چرا بی سوار زنده ای!؟

*این نوشته از زبان "عقاب" (اسب علی اکبر-ع-که سابقا متعلق به پیامبر-ص-بوده است)خطاب به لیلا مادر علی اکبر-ع-است .(منتخبی از کتاب پدر عشق پسر سیدمهدی شجاعی)

آیات چهار گانه در وجود امام حسین-ع-:در پیکرمطهر امام حسین-ع- چهار آیه مانند آیات چهارگانه سجده وجودداردکه لازمست محبان آن حضرت هنگام ملاحظه آنها بر زمین افتاده وسجده نمایند.همانطور که لازمست هنگام تلاوت آیات چهارگانه سجده کرد.یکی از ایات ،اثرتیر بر قلب آنحضرت است که بر قلب او وارد شد و از پشت آنحضرت بیرون آمد.آیه ی دیگر اثر نیزه ایست که صالح بن وهب زناکاربرپهلوی امام-ع-زدوموجب شد امام از روی اسب بر زمین افتد.آیه سوم اثر ضربه شمشیری ست که مالک بن یسر بر سر مبارک امام حسین-ع-وارد کردودر اثرآن عمامه وشب کلاه از سر حضرت افتادوسر امام برهنه گردید.آیه چهارم اثرشمشیر بر گلوی بریده آنحضرت است که در اثرآن سر از بدن جداگردید،اما برقفا اثر گذاشت.این آیات چهارگانه همان آیاتی ست که بر جسد شریف امام نقش بست و لازم است محبان آنحضرت هنگام تصور یا شنیدن آنها سجده کنند. 

(منتخبی از کتاب خصائص الحسین نوشته شیخ جعفر شوشتری)

امام حسین علیه السلام:هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.(بحار الانوار، ج 44، ص 192)

 راز مقام عباس بن علی-ع- / از بند کفش علامه تا حضرت عباس-ع- / شهید مطهری روضه ابالفضل می خواند /

پس نوشت:

عمو عباس...علمت کو عموی خوبم...؟


+این ضجه زدن وگریه کردن ما هرچقدر هم شدید باشد وحتی به بیهوش شدن هم منجر شود تازه می شود تباکی...یعنی ما خودمان را عزادار نشان میدهیم...وگرنه عزادار اصلی که آقا صاحب الزمان-عج-است وعزاداری ماکجا وعزاداری مهدی فاطمه کجا...(این را مداح هیئتمان گفت)

+این هشت روزی که گذشت فقط سعی کردم آرام اشک بریزم...فریادهایم را نگه داشته بودم برای چون امروز وفردایی...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۸۹ ، ۰۸:۰۰
سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۰۰ ق.ظ

روزهشتم

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

 جوان/رعنا/شبه پیمبر/اربا اربا/گل لیلا/رشید/جوان بنی هاشمی/غم/شرحه شرحه/

به خیمه رفته برای خداحافظی ... یکی موهایش را شانه می کند...یکی لباس رزم می پوشاندش...اما دیگری تمام جانش را ریخته در نگاهش و زل زده به برادر...

صدای دشمنان از میدان به گوش می رسد:حسین چه شده؟کسی را نداری بفرستی میدان؟یا نکند ترسیده ای؟...خون می دود در صورت گل لیلا...غیرتی میشود ازینکه مشتی بی دین کمر به تحقیر پدرش بسته اند...خودش را از خیمه زنان جدا می کند ومی دود میان میدان...

ساعتی بعد پدرش بالای سرش زبان گرفته:جوانان بنی هاشم بیایید/علی را بر در خیمه رسانید/خدا داند که من طاقت ندارم/علی را بر در خیمه رسانم...

 علی آشکارا سبکتر شده بود.من که حامل او بودم و مرکب و مرکوب او,به وضوح این سبکی را در می یافتم
پیش از این احساس می کردم که علی بر من نشسته است با یک سلسله از حلقه های سنگین زنجیر.علی بر من نشسته است با یک سلسله کوه
اگر چه سخت نبود,اگر چه به خاطر علی همه چیز آسان می نمود,اما متفاوت بود.اکنون احساس می کردم که پرنده ای بر من نشسته است به همان بی وزنی و سبکبالی
گفت:((بچرخیم)) و من از خدا می خواستم.و با خود شروع کرد به ترنم این عبارات.ترنمی که آرام آرام,جوهره اش بیشتر شد و رنگ رجز به خود گرفت
اکنون زمین و زمان جان می دهد برای جنگیدن.حالیا پرده ها کنار رفته است.مصداقها آشکار شده است و حقیقت رخ نموده است
بیایید!پیش بیایید!که من عقبگرد نیاموخته ام.تا بدنهای شما هست غلاف به چه کار می آید!؟
او اگرچه اینچنین می گفت,اما احساس من این بود که این بار برای جنگیدن نیامده است آمده است برای کشته شدن
علی به گمانم دیگر تشنه نبود.اسب اگر حال و روز سوارش را نفهمد که اسب نیست.آن عقیقی که او مکیده بود به آن چشمه ای که او دهان سپرده بود بر آن جامی که او لب زده بود وگذاشته بود و برنداشته بود در پس آنچه او نوش کرده بود تشنگی دیگر معنا نداشت.آنچه او اکنون داشت,شادمانی و طربی غیرقابل وصف بود.حال او آسمان تا زمین با میدان اول تفاوت می کرد.تفاوتی میان رزم و بزم.تفاوتی میان مبارزه ومعانقه.تفاوتی میان ستیز ومعاشقه
این حال خوشش مرا نیز به وجد آورده بود.چرخ می زدیم و چرخ می زدیم.شمشیر آخته اش با تمام شانه و کتف,در هوا می چرخید اما گردن هیچ گردنکشی داوطلب تماس با این شمشیر نمی شد
اگر پیش از این,به هر بهانه ای دزدیده به پدر نگاه می کرد اکنون آشکارا از تلاقی دو نگاه پرهیز داشت.حسین اکنون خود او بود.به کجا باید نگاه می کرد!؟
گشت زدیم و گشت زدیم.چرخیدیم و چرخیدیم وسوار من هی رجز خواند و مبارز طلبید اما هیچ کس پا پیش نگذاشت برای جنگیدن یا کشته شدن
و...سوار من آشکارا کلافه شد.ناگهان علی به من هی زد.از من سرعتی بیشتر طلب کرد وشروع کرد به درو کردن سرهای رسیده.اکنون فقط شمشیر او بود که به هوا می رفت و سرو پیکر و جنازه بود که بر زمین می افتاد.حلقه ی محاصره اندک اندک بازتر و بازتر شد تا آنجا که ما ماندیم و حلقه ای از جنازه و اسب و خود و نیزه و سرو سپر
سکوت ناگهانی در میانه ی معرکه هیچگاه مقدمه خوبی نبوده است.وناگهان رگبار تیرها که به سمت ما هجوم آورد معنای شوم این سکوت ناگهانی را دریافتم.من چگونه می توانستم ببینم که یکی از این تیرها به گلوی من نشسته است وحلقش را پاره کرده است.من فقط احساس کردم که افسار در دستهای سوارم آرام آرام شل می شود تا آنجا که عنانم به اختیار خودم در آمد اما دیدم که سوارم با سینه بر پشت من فرود آمد و از بیم افتادن,دست در گردن من انداخت
از انتهای تیرها که بر پشتم فرو می رفت تازه فهمیدم که چقدر تیر بر بدنش نشسته است وتیر حلق,تیر خلاصی او از هجوم درد بوده است.کاش یکی از آن تیرها بر جگر من می نشست وآن سوار دلاور را اینچنین خمیده وافتاده نمی دیدم.بخصوص که تازه حمله کرکسهای بی مروت آغاز شده بود
کدام نخلی است که بیفتد وکودکانی که در حسرت صعود از آن بوده اند دوره اش نکنند و شاخ و برگهایش را به لجاجت نشکنند
التماس نکن لیلا!من اینجای ماجرا را تا قیام قیامت هم نخواهم گفت.چه فایده که اشکهای مرا با دستهای لرزانت پاک کنی؟مگر این اشکها به ستردن تمام می شود؟و اصلا یک نفر باید اشکهای مقدس تو را بروبد که خاک حیاط اینچنین بی مهابا آنها را به دامن می گیرد و در خود فرو می برد
نه لیلا!یقین داشته باش که اگر خدا را هم پیش چشمم بیاوری این بخش ماجرا را از من نمی شنوی.همین قدر بگویم که اگر خون فرزندت چشمهای مرا نپوشانده بود من اسبی نبودم که سوارم را به میانه سپاه دشمن ببرم.آخر چه توقعی است از کسی که چراغ چشمهایش خاموش شده!؟

از امام سجاد علیه‏السلام نقل شده است که فرمود: پدرم در روز شهادتش مرا به سینه چسبانید در حالى که خون ار سراپایش مى‏جوشید و به من فرمود: اى فرزندم! این دعا را که تعلیم مى‏کنم حفظ کن که آن را مادرم فاطمه زهرا علیهاالسلام به من تعلیم کرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئیل نقل کرده‏اند، هنگامى که حاجت بسیار مهم و غمى بزرگ و امرى عظیم و دشوار به تو رو کند بگو: «بحق یس والقرآن الحکیم و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر على حوائج السائلین، یا من یعلم ما فى الضمیر، یا منفّساً عن المکروبین، یا مُفرّجاً عن المغمومین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لایحتاج الى التفسیر صلِّ على محمد و آل محمد و افعل بى کذا و کذا.» (نفس المهموم، 347.)

امام حسین علیه السلام:اى بندگان خدا، خود را مشغول و سرگرم دنیا ـ و تجمّلات آن ـ نکنید که همانا قبر، خانه اى است که تنها عمل ـ صالح ـ در آن مفید و نجات بخش مى باشد، پس مواظب باشید که غفلت نکنید.( نهج الشّهادة: ص47)

پس نوشت:

دیدید عزیزی که می خواهد برود سفر پشت سرش آب می ریزند؟...مرا ببخش علی جان در این صحرا آبی نیست که بریزم پشت سرت بابا...برو دست خدا به همراهت...


+در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب اللهی ها(اینجا را بخوانید)

+فتنه گران ۸۸ راست راست در خیابان ها راه میروند درحالیکه قوه قضائیه زورش را به رخ یک فرزند شهید می کشد!(+) (حسین قدیانی:دستگاه قضایی تاب نامه های سرگشاده خواص بی بصیرت و بیانیه های هتاکانه سران فتنه را دارد اما تاب از گل نازک تر گفتن به برادران لاریجانی را ندارد!)

+دیروز جایتان خالی در دانشگاه تهران رفتیم استقبال کاروان آزادی غزه...

+دیشب هم به نیابت از این دوستان سینه زدیم:آسمونی/بنده خدا/انتهای یک جاده/محسن-گروهان سایبری/صفحه سیصدوسیزده/ز.م.م/حرم هشت/دیدار/یه آشنا/شیعه سیاسی/غفلت/سلحشور نور/نگار و... دوستان عزیز التماس دعا... 

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۸۹ ، ۰۸:۰۰
دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۰۰ ق.ظ

روز هفتم

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

شش ماهه/زیبا روی/عطش/بر دستان پدر/همچون یاس/گلو/تیر سه شعبه/حرمله/فغان رباب

رسیدیم به علی کوچکتر حسین-ع-...

علی اصغر که دیگر روضه نمیخواهد...نامش که می آیدکار هزار روضه را میکند...برفرض هم خواستی روضه ای شنیده ای باشی این سه کلمه را بگذار کنار هم ببین چه برسر دلت میاید : ۶ماهه/عطش/ تیرسه شعبه 

همین که مادر باشی کافیست تا تصور کنی نوزادی را ۶ ماه از شیره جانت به او بدهی ... عادت داشته باشی شب ها آنقدر گهواره اش را تکان دهی تا خودت پای گهواره خوابت ببرد ... یا نه شب ها بالای سرش شب بیداری کشیده باشی که مبادا آب توی دل عزیزت تکان بخورد ...

بگذار از آن انتظاری بگویم که ثانیه ها را می شمری تا یک سال بگذرد و برایش تولد یک سالگی بگیری ... یا وقتی دلت ضعف میرود تا لبخندی را نثارت میکند و احیانا از آن لحظه ای که زل میزنی به چشم هایش که مثل تیله می درخشد تا برای اولین بار تو را صدا بزند مامان...

بمیرم رباب...این ها خودش کمر خم میکند چه برسد که بخواهم از حرمله بگویم وسری که از پشت بر دستی اویزان است...

غروب عاشورا...مادری دل شکسته...پشت خیمه...بغضی که دارد به فریاد تبدیل می شود....گویا جای شش ماهه ای خالیست...و صدای گریه ی نوزادی که دیگر در خیمه نمی پیچد...دیگر نمی پیچد...نمی پیچد...

جنگ اندک اندک به سردی گرایید و به سمت وقفه ای موقت نزول کرد.و این فرصتی بود تا علی دوباره نفس درنفس با پدر روبه رو شود.اما چه رو به رو شدنی!پسری زخم خورده,مجروح,خون آلود ولبها از تشنگی به سان کویر عطش دیده وچاک چاک,با پدری که انگار همه ی دنیاست و همین یک پسر
سوار من,دلاور من,علی اکبر من,از من فرود آمد و بال بر زمین گسترد تا پاهای به پیشواز آمده ی پدر را بسوزد.امام نیز با همه عظمتش بر زمین نزول کرد دو دست به زیر بغلهای پسر برد و اورا ایستاند ودر آغوش گرفت.احساس کردم بهانه ای به دست آمده تا امام این دردانه ی خویش را گرم در آغوش بگیرد و عطشی را که از کودکی فرزند,تاکنون تاب آورده است فرو بنشاند
اما علی اکبر نیز کم از پدر نیازمند این آغوش نبود.تشنه ای بود که به چشمه سار رسیده بود...و مگر دل می کند؟ناگهان شنیدم که با پدر از تشنگی حرف می زند.نزدیکتر رفتم.آنچنان که سرم و دو گوشم در میانه ی دو محبوب قرار گرفت.با خود گفتم اگر من این راز را بفهمم کربلا را فهمیده ام وگرنه هیچ از اسبهای دیگر,بیش ندارم.ودیدم که دنیای دیگری است در میانه این دو محبوب.دنیایی که عقل آدمها به آن قد نمی دهد چه رسد به اسب.دنیا که دنیای عقل نبود عشق زلال وخالص بود
علی به امام گفت که((پدر جان عطش دارد مرا می کشد)) اما آن عطش کجا وتشنگی آب کجا؟ماجرا,ماجرای وصال ودیدار بود.هست لیلا!یکی از این شبها را که گفتم:به گمانم امام,دل از علی نکنده بود
به دگران می گفت دل بکنید و رهایش کنید اما هنوز خودش دل نکنده بود!اینجا همانجا بود که گمان وحدس مرا تشدید کرد
اگر علی اینهمه وقت در میدان چرخید و جنگید وزخم خورد و نیفتاد,اگر علی اینهمه وقت تا مرز شهادت رفت وبازگشت اگر علی اینهمه جان را گرفت و جان نداد اگر علی آنهمه را کشت و کشته نشد اگر از علی به قاعده ی دو انسان خون رفت و همچنان ایستاده ماند همه از سر همین پیوندی بود که هنوز از دو سمت نگسسته بود
پدر نه,امام زمان دل به کسی بسته باشد و او بتواند از حیطه ی زمین بگریزد؟!قلب کسی در دست امام زمانش باشد و قابض ارواح بتواند جان او را بستاند؟نمی شود.و این بود که نمی شد.و...حالا این دو می خواستند از هم دل بکنند
امام برای التیام خاطر علی,جمله ای گفت.جمله ای که علی را به دل کندن ترغیب کند یا لااقل به او در این دل کندن تحمل ببخشد
پسرم!عزیزم!نور چشمم!سرچشمه ی رسول الله در چند قدمی است.چشم بپوش از این چشمه
این برای التیام علی بود.حسین را چه کسی باید التیام می داد؟ آبی بر آتش!انگار هر دو قدری آرام گرفتند.اما یک چیز مانده بود که اگر محقق نمی شد;کار به انجام نمی رسید.شهادت سامان نمی گرفت.وآن بوسه وداع بود.هر دو عطشناک این بوسه بودن و هیچ کدام از حیا پا پیش نمی نهادند ، نیاز و انتظار.انتظار و نیاز.لرزش لبها وگونه ها.تلفیق نگاهها و تار شدن چشمها.و...عاقبت پدر بود که دست گشود,صورت پیش آورد و لبهای علی را در میان لبهای خود گرفت ، زمان انگار ایستاده بود و بر زمین انگار آرامش و رخوت سایه انداخته بود.هیچ صدایی نمی آمد و هیچ نسیمی نمی وزید.انگار هیچ تحرکی در آفرینش صورت نمی گرفت
من از هوش رفتم به خلسه ای که در عمرم نچشیده بودم و دیگر نفهمیدم چه شد

*این نوشته از زبان "عقاب" (اسب علی اکبر-ع-که سابقا متعلق به پیامبر-ص-بوده است)خطاب به لیلا مادر علی اکبر-ع-است .(منتخبی از کتاب پدر عشق پسر سیدمهدی شجاعی)

امام سجاد (علیه السلام) فرمود : اَنَا بْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرَاً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْرَاً

من فرزندکسی هستم که به مرگ صبر او را به شهادت رسانده اند

قتل صبر: انسان یا جانداری را در حالی که زنده است آن قدر به او ضربه و زخم وارد کنند تا بتدریج بمیرد که در اسلام از این عمل نهی شده است

امام حسین (علیه السلام) با 33 زخم نیزه و 34 ضربه شمشیر و... به شهادت رسید.

امام حسین علیه السلام: هرگز سخن بیهوده مگوی  زیرا که بیم گناه برای تو دارم و سخن سودمند  نیز هرگز مگوی مگر اینکه برای آن سخن اثری ببینی. (بحارالانوار، ج 71، ص 278، ح 16)

عکس های 360 درجه کربلا / گریه جنیان بر امام حسین علیه السلام / حضرت آدم(علیه‎السلام) در زمین کربلا

پس نوشت:

شاید در کربلا هیچ جایی امام حسین-ع-تا بدین حد شرمنده نشده باشد...برای میدان رفتن همه می آمدند به حسین -ع-کلی التماس می کردند تا اجازه حضور در میدان میگرفتند...اما...اما...حسین-ع- رفت نوزادی را از آغوش مادر گرفت خودش برد به میدان ...تا سیرابش کند...چه سیراب شدنی!


+این روزها هرکسی یک قسمت از کربلا تحت تاثیرش قرار میدهد...و حالی که من این ثانیه ها دارم عجیب است...هرجای روضه علی اصغر را می شنوم دلم آشوب می شود...ازتصور کودکی که زبانش را روی لبان خشکیده اش می کشد...تا آنجایی که حسین-ع- خنجر به زمین میزند تا گودال کوچکی بکند که قرار است بشود قبر یک معصوم ۶ماهه وصدای مادری که ملتمسانه به حسین-ع- می گوید:بگذار فقط یک بار دیگر علی ام را ببینم...

+حرمله!چه لقمه ی حرامی در بطنت کرده بودی که اینقدر بی رحم شدی؟

+بغضی گلویم را گرفت وقتی دیدم طهورا از کربلا در وبلاگش مطلب گذاشته و گفته که مرا هم یاد کرده...ممنون طهورا جان...زیارتت مقبول...

+یک جرعه نور این پست از کتاب خصائص الحسین نیست...این مطلب نظرم رو جلب کرد که گذاشتمش!

+رفقا این دست هایی که در عزاداری ها بر سینه می زنید خیلی قیمتیه...هربار که بر سینه فرود میاد کلی می ارزه...بیایید هر دستی که بر سینه می زنیم در سینه زنی ها یک نفر را یاد کنیم وبه نیابت از او سینه بزنیم...اینجوری ذکر نام هر کداممان در کلی هیئت میاد و ما هم جزو عزاداران آن هیئت محسوب میشیم...دیشب من به نیابت از این دوستان سینه زنی کردم...

طهورا/دیوونه غربتی/زائر/تفسیرقرآن/مسافر آدینه/مترصد/ساقی رضوان/یه پوتین یه پلاک/خاکریز/فدائی/المینا/فرص الخیر/راز عشق/ساحل آرام/کوچه های باران/مشق زمزم....

ایشالا در شبای دیگه هم به نیابت از بقیه دوستان سینه میزنیم...بشرطی که شما هم نائب ما باشید تو هیئت هاتون...

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۸۹ ، ۰۸:۰۰
يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۰۰ ق.ظ

روز ششم

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

یادگار برادر/غرق در خون/جوان/برق شمشیر/یتیم/تشنه/اذن از عمو/صورت چون ماه /حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما/مظلوم/یاعماه/هذا یَوْم وَاللهِ کَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.

قبل از نبرد به دست و پای عمو افتاده بود...اشک می ریخت و  صورت بر پا گذاشته بود و می بوسید..اذن میدان می خواست:عموجان دست تو برسرم نباشد احلی من العسل.را از چه می خواهم؟

آخر عمو بود و یتیمان حسن ...

بعد از نبرد حسین سینه بر سینه قاسم گذاشته بود اشک می ریخت

آخر عمو بود و یتیمان حسن ...

من بودم و علی.و یک میدان دشمن.و تا چشم کار می کردسلاح.و تا دید می رسید,سوار.اما اینها را فقط من می دیدم.سوار من انگار چشم به جای دیگر داشت.وگرنه باید ترسی,تردیدی,لرزشی یا لااقل تاملی...هیچ از این خبرها نبود.با تحکمی بی سابقه به من گفت:((بچرخیم!))و شروع کرد به رجز خواندن.وچه رجزخواندنی!چه صلابتی!چه جلال و جبروت و عظمتی!آنچنان که من وحشتم گرفت از سواری که برخود حمل می کردم
در رجز مهم نیست که چه می خوانی.مهم این است که چگونه بخوانی.و آنچنان که او می خواند دلهای دشمنان را در سینه معلق می کرد
اندک اندک من هم از سوارم جربزه گرفتم.اما یک چیز را نمی فهمیدم و آن اینکه چرا هر طرف می گردیم,حسین پیش روی ماست.وقتی که با این سرعت در یک میدان چرخ می زنی ,هر نقطه میدان را فقط در یک آن باید ببینی.نمی دانم چرا در این گردش و طواف,همه جا حسین بود
شنیدم که سوارم با خود می گفت:((فَاَینَما تَوَلوُِ فَثَم وجه الله)) به هر سو که رو کنید.روی خدا پیش روی شماست
ما همچنان چرخ می زدیم و علی همچنان رجز می خواند و یک نفر از سپاه دشمن پا پیش نمی گذاشت.بعدها شنیدم که غلغله ای افتاده است درسپاه دشمن.طارق بن تبیت وارد میدان شد.ناگهانی و بی مقدمه پیدا بود که قصد غافلگیری دارد.طارق,مثل برق از کنار ما گذشت و من فقط حس کردم که سوار من قدری خود را به سمت راست کشید و به جای خود بازگشت.همین وقتی افسار مرا برگرداند دیدم که نیزه علی بر سینه طارق فرو رفته .پسر طارق از این مرگ ناگهانی وخفت آمیزبه خشم می آید و خون جلوی چشمانش را می گیرد که بی گدار به میدان می زند.دیدم که جزیی دیگر از سپاه دشمن کنده شد و به میدان پرتاب گردید.
سر اسب او برق آسا از کنار سر من گذشت وهنوز تمام هیکل ما دو اسب از کنار هم عبور نکرده بود که سر پسر طارق را پیش پای خودم یافتم.مقتول بعدی طلحه بود,پسر دیگر طارق که او هم کشتنش وقتی از سوار من نگرفت.بعد,مصراع بن غالب آمد.شمشیر سوار من با چنان ضربت و سرعتی فرود آمد که سوار و اسب را دفعتا به دو نیم کرد
فقط تعداد کشته نیست که دشمن را به وحشت می اندازد,کیفیت قتل گاهی به مراتب رعب انگیزتر از تعداد مقتول است.بحث عقاب است و بچه روباه.عقاب که برای گرفتن بچه روباه بال بال نمی زند,آنی فرود می آید و کار را تمام می کند
اما اینها هیچ کدام مهم نیست.مهم نگاهی است که میان این پدر و پسر,رد و بدل می شود.مهم ((فتبارک الله))ی است که بر لبهای پدر می نشیند.مهم مژگان سیاهی است که به تحسین فرود می آید و برمی خیزد.مهم تبسم شیرینی است که به لطافت رایحه بر چهره ی پدر پخش می شود.مهم نسیم((لاحول))ی است که از کوهسار پدر به لاله زار پسر می وزد....

*این نوشته از زبان "عقاب" (اسب علی اکبر-ع-که سابقا متعلق به پیامبر-ص-بوده است)خطاب به لیلا مادر علی اکبر-ع-است .(منتخبی از کتاب پدر عشق پسر سیدمهدی شجاعی)

ویژگی های مجلس امام حسین-ع-(قسمت دوم): مجالس عزاداری امام حسین(ع) چهارده صفت دارد؛۸)چنین مجلسی مانند مشعرالحرام است (مشعر سرزمینی است که حاجیان در آن وقوف می‌نمایند و امام صادق(ع) فرمود چنانچه حاجی در مشعر وقوف کند از گناه خارج می‌شود.۹)چنین مجلسی مانند حطیم است حطیم مساحت میان حجرالاسود و زمزم و مقام ابراهیم و قسمتی از حجر اسماعیل را حطیم می‌گویند. در این مکان حدود یکصد تن از انبیای الهی و از جمله حضرت آدم، نوح، صالح، اسحاق، یوسف، شعیب و... دفن شده‌اند. آنجا مکانی است که دعا مستجاب می‌شود. ۱۰)مطاف بیت‌الله است (مجالس عزاداری امام حسین(ع) حریم خانه خداست.) ۱۱)چنین مجلسی قبه امام حسین(ع) است. ۱۲) چنین مجلسی خاموش کننده آتش‌هاست. ۱۳)چنین مجلسی منبع آب حیات است (عزاداری بر امام حسین(ع) عامل رستگاری و فلاح است.) ۱۴)چنین مجلسی تالی مجلسی می‌شود که ابتدای آن خلقت و انتهای آن محشر است.

(منتخبی از کتاب خصائص الحسین نوشته شیخ جعفر شوشتری)

 امام حسین علیه السلام:کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند.(بحار الانوار،ج75،ص128)

پس نوشت:

عشق عمو و برادر زاده را می توان در این جمله مقتل خلاصه کرد....حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما...


+تا آسمان این پست قلم خورده دوست عزیزم زائر است...اجرش با حضرت قاسم-ع-...(آمدم بنویسم قاسم ...تایپ شد قائم...شاید صاحب عزای اصلی حضرت مهدی-عج- اجر این روضه را خودش می خواهد بدهد...ما چه می دانیم؟)

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۸۹ ، ۰۸:۰۰
شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۸۹، ۱۰:۰۰ ق.ظ

روز پنجم

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

یتیم/برادرزاده/غریب/نوجوان/یادگار حسن/لا افارق عمّی/در آغوش عمو/گل پرپر/دست بریده/باغیرت/بی جوشن/عزیز عمو/السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی

 آن قدر کوچک بود که محل استقرارش را گذاشته بودند خیمه زنان...اما بصیرتش می ارزید به هزاران کوفی ریش سفید بی بصیرت...!همان بی غیرت های امام نشناس که نامه نوشتند را می گویم...همان هایی که منکر بیعتشان شدند...همان هایی که....بگذریم!

همین که امامش را غریب دید در عرصه میدان نبرد..غیرت حیدری اش آرام وقرار را از او گرفت...ازخیمه زد بیرون به هوای یاری امام زمانش...کمتر از یک ساعت نکشید که سرش برسینه عمو آرام گرفت... ازآسمان به آسمان پرواز کرد!

اما...اما کاش بودی به وقت لباس رزم پوشاندن علی . داماد را این طور به حجله نمی فرستند که امام علی اکبر را مهیای میدان می کرد.با چه وسواسی هدیه اش را برای خدا آذین می بست.اهل خیام که فهمیدند علی اکبر,پروانه رفتن گرفته است.ناگهان در هم شکستند و فرو ریختند.کاش می بودی لیلا!اما...امانه...
چه خوب شد که نبودی لیلا!تو کجا زهره ی به میدان فرستادن پسر داشتی؟پسر...چه می گویم علی اکبر!انگار کن تمام جوانهای عالم را در یک جوان متجلی کرده باشند.انگار کن تمامی سروهای عالم را به تمامی لاله های جهان پیوند زده باشند.انگار کن خدا دریک قامت,قیامت کرده باشد.چه خوب شد که نبودی لیلا در این لحظات جانسوز وداع
سکینه آمده بود و دستهایش را دور کمر برادر حلقه کرده بود.رقیه گرد کفشهای برادر را می سترد.عباس,عباس انگار قرآن پیدا کرده بود.علی را نوازش نمی کرد,ستایش می کرد.علی را نمی بوسید,می پرستید.جانش را سر دست گرفته بود و پروانه وار گرد او می گشت
من گفتم هم الان است که عباس بر علی اکبر سجده کند.چه دنیایی بود میان اینها...

*این نوشته از زبان "عقاب" (اسب علی اکبر-ع-که سابقا متعلق به پیامبر-ص-بوده است)خطاب به لیلا مادر علی اکبر-ع-است .(منتخبی از کتاب پدر عشق پسر سیدمهدی شجاعی)

ویژگی های مجلس امام حسین-ع-(قسمت اول): مجالس عزاداری امام حسین(ع) چهارده صفت دارد؛۱) آنکه مصلای خداوند است یعنی محل صلوات اوست بر اهلش.۲) آنکه ملائکه در آن حاضر می‌شوند.۳) آنکه شخص عزادار به دعای پیغمبر خدا و ائمه طاهرین صلوات‌الله علیهم فائز می‌گردد.۴)آنکه منظور نظر بهجت اثر حضرت اباعبدالله الحسین(ع) واقع می‌شود.۵)‌آنکه آن حضرت با عزادار، مخاطبه و مکالمه می‌نماید.۶)چنین مجلسی محبوب حضرت امام جعفر صادق(ع) و دیگر معصومین (صلوات‌الله علیهم) است.۷)چنین مجلسی مانند عرفات است (عرفات سرزمینی است که پیامبر اعظم(ص) فرمود: در میان گناهان، گناهانی است که جز در عرفات بخشیده نمی‌شود.)

(منتخبی از کتاب خصائص الحسین نوشته شیخ جعفر شوشتری)

 امام حسین علیه السلام:کسانی که رضایت مخلوق را به بهای غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد. (مقتل خوارزمی،ج 1،ص239)

فرق بین زیارت در حال خوف و امنیت / عکس: سرداب حضرت ابالفضل العباس(ع) / خواص مجالس ذکر مصائب امام حسین علیه السّلام / عبدالله بن الحسن علیه السلام

پس نوشت:

کربلا نشان داد عاشقی که سن وسال نمی شناسد...!


+مراقب باش ببین داری دور کعبه می گردی یا دور جعبه...مادرش گفته بود: مَثَل امام مَثل کعبه است... کعبه داشت به کربلا می رفت حاجی ها داشتند دور جعبه می چرخیدند.(یکی از دوستان برام آف گذاشته بود خیلی چسبید بهمان...)

+در همسایگی ما خانواده ای زندگی می کنند از اهل تسنن.دیروز صبح که رفتم حسینیه ی محلمان دیدم جلوتر از من همین خانم همسایه مان آمده برای خواندن دعای ندبه!!هرگاه در مجلس عزای حسین-ع- ذکر مصیبتی می شود اشکش روان است...از آنطرف دیروز پای صحبت یکی از مبلغین اسلام که نشسته بودم میگفت اصول دین(از جمله اصل امامت)مثل ریشه های درختند که اگر نباشند یا خراب باشند ان درخت میوه خوبی نمیدهد.و سوالی که در ذهنم وول میخورد اینست که چنین کسی که از یکطرف امامت را قبول ندارد واز طرفی حب علی-ع-وحسین-ع- ومهدی-عج-را در دل می پروراند جایگاهش پیش خدا چگونه است؟!

+هرکسی هرجا رفت در خیمه امام حسین-ع- ما را هم فراموش نکند....(التماس دعای مخصوص به دوستان قمی که شبهای محرم شان را در مجتمع امام خمینی -ره- می گذرانند.)

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۸۹ ، ۱۰:۰۰