جنجال یک سکوت

پیوندها

۲۶ مطلب با موضوع «لبـیـک هـای وبـلاگی» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۹ ق.ظ

بابای انقلابی ام

"هوالواقف علی السرائر و الضمائر"

پیش نوشت:

شعر حقیر تقدیمی به بابای انقلابی ام به مناسبت روز پدر ...

خوابیم به فتنه ، گرچه تو بیداری

صد شکر که هستی انقلابی ... آری

هر چند توقع زیادی دارم

بابا ! تو به دختری قبولم داری ...؟!

بابای انقلابی

پس نوشت:

برای پیوستن به موج وبلاگی بابای انقلابی ام

دیگر فرزندان

|نیلوفرانه | رائح ذهن نوشت | تهران - کربلانوشتار های یک انکولوژیست طلبه | کنج دنج خاطرات مشترک |سندس در جستجوی حقیقت سرباز امام خامنه ای محمد رسول الله | پنج دیواری | خسوف همان ماه صورت کبود |عشق علیه السلام | هوران | حاصل وب گردی های من | دیر و دور | اللهم عجل لولیک الفرج  |  یک مشت خاک |زندگی زیباست اما شهادت زیباتر | پنجره باز ذاهب | صبرا جوانی در دست ساخت مهاجر (فانوس) |سرپنجه های روح ِ یک معمار باشی | سماکـــــ | مگوهای یک کلاغ | با رفیق | یک قلم | همسایه خدا | و ذهن پلک میزند | واقعیت سوسک زده بید مجنونرنــدانه عاشقانه‌های قلم و کاغذ | دنیای راه راه | جواد آقا | گرا خرابات | خدا بود و دیگر هیچ نبود | ارحم الرحماء |

 


+ برای دختردایی هام دعا کنید ... امسال اولین سالیه که روز پدر باید مزار پدرشون رو در آغوش بگیرن ... مضاف بر اون دیروز هم تولد دایی بود و هدیه ... فاتحه ای اگر دوس داشتید ...

۲۸ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۹
دوشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۰، ۰۱:۱۲ ب.ظ

اغثنی

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت:

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا میده / دوای درد مردم و از طرف خدا میده

شب شهادت غریب الغرباء رسید و دستانم از طواف ضریحش جا ماند ... به همین راحتی ... زهی خیال باطل که پر طاووسی که قشنگ است را به من کرکس بدهند ... اما ... نخواهم گذاشت کبوتر دلم از زیارت جا بماند ... 

از همین جا کبوتر دل را پر می دهم تا پشت پنجره فولادش تا ذکر " یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین" بگیرد تا پیمانه ام پر شود از مهربانی اش و شفای بیمارمان را صدقه دهد به ما ... 


+ شب شهادت امام رضا (ع) است که ضامن آهو شد ... کاش ضامن دل پر درد ما هم بشود ... به همین بهانه ختم 14000 صلوات نذر روح بلندشان کردم ... باشد که دست شفایی بر بدن جانبازمان (دو پست قبل) بکشد ... دوستان هر کس مایله که ما رو در این ختم برای شفای بیمارمون (نه از اون جهت از  که قرابت فامیلی با بنده داره بلکه از جایگاه جانبازی ایشون) همراهی کنه بسم الله ... 

تعدادش رو در کامنت ها اعلام کنید ... هر کس هر چقدر در توانشه ... از 14 صلوات به بالا ... نیت ختم صلوات هم هدیه به امام رضا علیه السلام ... فقط با توجه این ذکر صلوات فرستاده بشه ... زمانش هم هرچه زودتر بهتر ... اگر امشب و فردا باشه که عالی میشه ... اما تا پایان هفته وقت هست

+ کامنت ها هم تایید نمیشه که هر کس با نیت خاص خودش اعلام آمادگی کنه ...

+ بسم الله ...


+جمعه نوشت : ممنون از دوستان بابت یاری در ادای ختم صلوات ... با کمک دوستان دو دوره ختم 14000 صلوات انجام شد ... اولی رو هدیه کردیم به روح مطهر امام رضا علیه السلام و دومی رو هدیه به خواهر گرامیشون بانو حضرت معصومه سلام الله علیها ... جزاءکم الله خیرا ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۱۲
جمعه, ۲ دی ۱۳۹۰، ۰۵:۳۸ ب.ظ

چو ولی فقیه نباشد تن من مباد

"هوالواقف علی السرائر و الضمائر"

پیش نوشت:

بهانه های این پست اولا نامه نگاری امیرانی (همسر شهید حمید باکری)به نوری زاد و پاسخ کوبنده همسر شهید عابدی به وی و ثانیا حضور در موج وبلاگی نه دی البته بدون فراخوان توسط وبلاگ آب و آتش بود

امیرانی (همسر شهید حمیدباکری) از شوهرش در نامه به نوری زاد اینگونه مینویسد : "عاشقانه لباس سبز پاسداری اش را دوست می داشتم. پاسداری که دروغ نمی گفت. غیبت نمی کرد. تهمت نمی زد. او و دوستانش مصداق آیه ی شریفه اشداء علی الکفار رحماء بینهم بودند .عاقلانه تصمیم می گرفتند و عاشقانه عمل می کردند ."

و من نمی دانم امیرانی چند بار وصیت نامه شوهرش را خوانده است ... وصیت نامه ای که برای او جز حرف چیزی نبوده و اصلا سعی در به عرصه عمل درآوردن آن نداشته است وقتی حمید باکری در وصیت نامه می نویسد:  " یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسولش و امامش باشد بنابراین در هر زمان و هر موقعیت همت به اعمالی بگمارید که مورد تائید رهبری و امامت باشد ..." 

و در جایی دیگر این شهید بزرگوار توصیه می کند : "رساله امام را دقیق خوانده و مو به مو عمل نمائید ... " و این امام ، امامی ست که گفت اگر دیدید جایی دشمن برایتان دست و سوت زد بدانید سر در راه باطل گرفته اید و می تازید و در ایام فتنه دیدیم که برای موسوی و جنبش سبز و عناصر آن ،جز منافقان و مستبدان عالم از آمریکا و انگلیس گرفته تا اسرائیل منحوس و غاصب کسی دست نزد و وی را تشویق نکرد...

ازحرف های امیرانی (که این روزها کمتر دوست دارم به حمید باکری منتسبش کنم از بس به همسرش شبیه نیست)در نامه به نوری زاد این بود که وی را حر خوانده و نوشته : "برادر بزرگوار، شجاعت شما ستودنی است. بخاطر این که مانند “حُر” انتخاب بجایی کردید!! " و همسر شهید عابدی بسیار نیکو و کوبنده جواب داده تا همگان بدانند که همسران همت و باکری تنها دو تن از همسران شهید از میان همسران بیش از دویست هزار شهید انقلاب اسلامی(که حامیان این انقلاب همچنان میباشند) هستند که البته باید گفت برتری نظری و البته عددی به سایر هم نوعان همسر شهید خود ندارند ... و خرسندیم که همسران شهیدی چون شهید عابدی پیدا می شود که در این روزگاری که غبار فتنه چشم خیلی ها را کور کرده با عینک بصیرت ، به اطراف خود دقیق و عادلانه نظر می اندازند و آن را  تحلیل می کنند.

همسر شهید عابدی در بخشی از نامه در پاسخ به این بخش از صحبت های امیرانی نوشته : بنده برخلاف شما آقای نوری زاد را نه تنها حر نمی دانم بلکه پست تر از حرمله می دانم که وقتی عرصه را بر ولی خود تنگ دید نه تنها به دفاع از او برنخاست بلکه برای عقب نماندن از ملک ری و غنائم دیگر از هنر تیراندازی خود نهایت استفاده را کرد تا بهتر از شمر و سنان و عمر سعد تیر به قلب ولی زمان بنشاند. 

من امثال نوری زاد را پست تر از مسعود رجوی و رضا پهلوی می دانم چون در حالی که به اذعان خودش در آغوش گرم پدر آرمیده بود خنجر از آستین به در آورد و در سینه پدر فرو کرد.

در بخش دیگری از این نامه این بانوی بزرگوار خطاب به امیرانی می نویسد: "خانم امیرانی بنده برخلاف شما و آقای جوانفکرمعتقد نیستم که آقای میرحسین را دشمن در ترشی نگه داشته بود و او را به ترشی تشبیه نمی کنم. من او را به ماری سمی تشبیه می کنم که در آستین نظام پرورش یافته بود تا در روز موعود زهر خودرا بریزد و به خیال خامش نظام را از پای در آورد اما مردم ما در روز ۹ دی این مار را زیر پای خود له کردند..."

و اما نه دی :

نهم دی سالروز به عرصه نمایش درآوردن این که هنوز انقلاب اسلامی ایران مردمی می باشد ، است ... انقلابی که می خواستند نشان دهند این روز ها دیگر بین مردم جایی ندارد ... می خواستند نشان دهند مردم ازین حکومت به اصطلاح خودشان آخوندی زده شده اند و این نوع حکومت را برنمی تابند اما حضور میلیونی مردم نشان داد که :

چو ولی فقیه مباشد تن من مباد ...


پس نوشت:

و من با این نامه ها فهمیدم که هر چه راه حق پیمودنش سخت است و سربالایی دارد بر خلاف آن راه باطل سرپایینی ست و وقتی در آن بیفتی هیچ چیز جلودارت نخواهد بود و خواهی تاخت تا به اوج سقوط برسی حتی اگر همسر شهید باشی!

+ این مطلب در ندای انقلاب (+)

+ متن کامل نامه همسر شهید عابدی خطاب به همسر شهید حمید باکری را از اینجا بخوانید : (+)


۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۰ ، ۱۷:۳۸
پنجشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۰، ۰۲:۲۱ ب.ظ

بصیرت سن و سال نمی شناسد

"هوالواقف علی السرائر و الضمائر"

از کلام حضرت ماه :

عاشورا درس مى‏دهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بى‏بصیرتها فریب مى‏خورند. بى‏بصیرتهادرجبهه باطل قرار مى‏گیرند؛ بدون این‏که خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن‏زیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بى‏بصیرتها بودند. اینها درسهاى عاشوراست.

22 تیر 71

خط خطی های من :

عاشورا نشان می دهد ، بصیرت سن و سال نمی شناسد ... عبدالله بن الحسن (ع) برایمان به تصویر کشید می توان یازده ساله بود و غربت امام زمان .عج. را درک کرد و جان را در طبق اخلاص پیشکش امام کرد و می توان سن ضحاک بن عبدالله مشرقی را داشت و در اوج بی بصیرتی چون او، عصر روز عاشورا، خاندان وحی را رها کرد و جان خود را بر جان جهان - امام زمان - برتر دید و دنبال دنیا دوستی رفت ...


+ بار دیگر ... برای طرح وبلاگی عشق می آموزد از هیئت سایبری الرحمن (+)

+ ضحاک فرزند عبدالله مشرقی با حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بین راه کربلا ملاقات کرد، امام آنرا به یاری طلبید،ضحاک، دعوت امام را قبول کرد و گفت: ای پسر پیغمبر به شرط اینکه هرگاه که یاری من دیگر بی نتیجه بود، و نفعی نداشت، بیعت خود را از من بردارید. حضرت هم قبول کردند...عصر عاشورا ، ضحاک زمانی که دید که بیشتر اصحاب به شهادت رسیدند و جز یکی دو نفر باقی نمانده اند، خدمت ابا عبدالله آمد و عرض کرد: یابن رسول الله، به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمودند: آری. من بیعت خود را از گردن تو برداشتم ولی تو چگونه می توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه ای پنهان کردم و به همین جهت هم بود که پیاده می جنگیدم. سپس از حضرت اجازه گرفت از ادامه جنگ منصرف شد و به پشت جنگ برگشت و اسب خود را برداشت و عصر روز عاشورا، خاندان وحی را رها کرد...

+ پست قبل رو خیلی دوست دارم ... چون حرفی بود که چند وقته تو گلوم بود ... نظرات هیئت الرحمن جز بهانه ای برای انتشار حرف ها نبود! ... یه سری ها استقبال کردند ... یه سری هام چون خودشون رو مخاطب میدیدن موضع گرفتن ... بنده هم هدفم جز تلنگر چیزی نبود ...!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۰ ، ۱۴:۲۱
دوشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۶ ب.ظ

عاشورا تکرار میشود

" هوالوقف علی السرائر و الضمائر"

:: درس های عاشورا در کلام امام خامنه ای (حفظه الله) ::

عاشورا پیامها و درسهایى‏دارد. درس مى‏دهد که جبهه دشمن با همه تواناییهاى ظاهرى، بسیار آسیب پذیر است. (همچنان که جبهه بنى‏امیه، به‏وسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فناى جبهه سفیانى منتهى شد.) درس مى‏دهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیزبیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بى‏بصیرتها فریب مى‏خورند. بى‏بصیرتهادرجبهه باطل قرار مى‏گیرند؛ بدون این‏که خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن‏زیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بى‏بصیرتها بودند. اینها درسهاى عاشوراست. البته همین درسها کافى است که یک ملت را، از ذلّت به عزّت برساند. همین درسها مى‏تواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد. درسهاى زندگى سازى است. این، آن جهت اوّل. (1)

:: کلام حضرت ماه  به روایت جنجال یک سکوت ::

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا به یادمان می آورد که تا وقتی بصیرت نباشد عاشوراها مکرر رخ خواهد داد  و حسین های زمان توسط یزیدیان زمان به قتلگاه خواهند رفت ... این جمله برایمان مرور می کند هر سرزمینی میتواند کوفه شود و هر مردمی کوفی ... حتی از همان جای مهر به پیشانی دارهایشان که با نیت قربة الی الله سر از قفای امام زمانشان می برند ...

تاریخ برایمان تکرار می کند که همیشه افراد با بصیرت کم اند و خود بصیرت پندار زیاد! 

خدای این وقایع "کم من فئة قلیلة" (2) نازل می کند ... و در ذهن من این جمله تداعی می شود که هر چند نوید غلبت فئة کثیرة (3) داده شده اما در اقلیت بودن غربتی می آورد به وسعت تاریخ ... و نهایت غربتش می شود جائی که مردم ، امام شهیدشان را غریب تر از امام حاضر اما غایب از نظرها می پندارند و حسرت نبودن در عاشورا را می خورند در حالی که فریاد هل من ناصر ینصرنی امام حاضر را نمی شنوند تا برای مان ثابت شود که کوفیان هنوز زنده اند ...

1. بخشی از سخنان مقام معظم رهبری در 22 تیر 71

2. آیه 249 سوره مبارکه بقره

3. آیه 249 سوره مبارکه بقره


+قرار بود این وبلاگ میزبان مرور ادبی عاشورا باشد در این ده روز ...  اما دیدم این نوشته ها مفت نمی ارزد باید کاری کرد ... دیدم در محرم بیشتر از اینکه با دل بنویسم با عقل باید بنویسم باید استدلال کنم ...  باز خوانی کنم و ...

+ درد نوشت: انشاءالله که خوانندگان این وبلاگ شامل مخاطبین این درد نوشت نباشند اما به معنای واقعی قلبم به درد آمد وقتی مروری بر نظرات آخرین پست هیئت الرحمن کردم ... خیلی هایمان ادعایمان می شود عمار رهبریم اما حتی حاضر نیستیم ثانیه هایی به مرور چند بند کوتاه از گفته های حضرت آقا بپردازیم و چند دقیقه ای وقت بگذاریم به زبان خودمان آن را بازنویسی کنیم ... در روز صدها نفر در فضای مجازی عکس رهبری را منتشر می کنند و share می کنند و جمله های عاطفی نثارشان می کنند اما پای عمل که می رسد ... و من این متن را نوشتم و با قاطعیتی که ضمیمه آن می کنم می گویم که کوفیان هنوز زنده اند و صد البته خودم را از این جماعت مستثنی نمی دانم ... و با خودم می گویم نائب امام عصر نه محتاج قربان صدقه های ماست نه محتاج پرکردن اینترنت از عکس هایشان .. آقا چند نفر می خواهند که حرف هایشان را بفهمند که نیست ... و اعوذ بالله از عاشورای دیگر که با این دوستی های خاله خرسه مان به پا کنیم ...

+ نافع بن هلال شب عاشورا پس از سخنان امام حسین(ع) برخاست و ضمن اعلام وفاداری گفت: "فانّا علی نیّاتنا و بصائرنا؛همان انگیزه ها و بصیرت ها را داریم و از دست نداده ایم" ... آقا جان حلال کن که ما عمارها نه بصیرت داریم نه انگیزه!لطفا تا این جا که زحمت خون دل خوردن برای اسلام را تنهایی کشیدید ازین به بعد هم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۰ ، ۲۳:۰۶
چهارشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۰، ۰۸:۱۹ ب.ظ

بهانه ی کوچک برای توفیق بزرگ

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

یکی از همین روزهای پاییزی و سال 72 بود ... کلاس اول دبستان ...

خانم ناظم سر صف گفت : هرکس فردا چادر سرش کند ، سر صف جایزه خواهد گرفت.

حواسم رفت پیش چادری که مادر قبلا برایم دوخته بود ... دقیق یادم نیست اولین باری که چادر سرم کردم چند سالم بود ... سه یا شاید چهار ساله ... مثل همه دختر بچه هایی که در این سن و سال دلشان هوای چادر داشتن می کند ...

آنروز که به خانه برگشتم ،رفتم سراغ کمد و چادرم را درآوردم ... نگاهش کردم ... آخر قرار بود فردا بخاطرش جایزه بگیرم ... دلم میخواست زودتر آن فردای موعود برسد ...

صبح آمد ، کوله پشتی ام را انداختم و چادرم را هم سرکردم (شاید خنده دار شده بودم بخاطر آن کوله پشتی بزرگی که زیر چادر داشتم ... باید قل میخوردم و میرفتم مدرسه!!)

همان اول صبح ازما تقدیر کردند ... چندنفری بیشتر نبودیم ... درست یادم نیست هدیه ای که دادند چه بود ، یک جامدادی یا شاید یک گل سر ... هرچه بود هدیه ی بزرگی نبود ... اما ... بهانه ای شد که از آن لحظه به بعد من ،چتر آرامشم ، چادر مشکی ام را در برابر نامحرمان یک لحظه هم از سر برنگیرم ...

پس نوشت:

و این گونه من چادری شدم...


+ همیشه به مبحث تشویق کودکان در امور مذهبی اعتقاد داشتم (برخلاف خیلی ها که میگویند کودکان را نباید به جایزه در انجام فرامین خدا عادت داد) چون خودم تجربه های شیرینی از این تشویق ها دارم که اثرش تا هنوز ماندگار است ...

+ دخترها را باید سال ها قبل از تکلیف به حجاب عادت داد ... از دختری که اول دبستان است و مادرش به بهانه اینکه به سن تکلیف نرسیده با تاپ و شلوارک جلوی مردم نمایانش می کند نباید توقع داشت به سن تکلیف که رسید به راحتی زیر بار حجاب آنهم چادر برود!

+ برای فراخوان وبلاگی من و چادرم ... با موضوع چی شد که چادری شدم(+) ... شما هم شرکت کنید. 

+ بی ربط نوشت : بعد عمری یک همایش شرکت کردیم ، عکسمان را زدند وسط اینترنت ! هر کسی این روزا به ما میرسه میگه همایش بودی؟!!

۲۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۰ ، ۲۰:۱۹
پنجشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۰، ۱۱:۵۴ ب.ظ

بیرق الحسین.ع

"هوالواقف علی السرائر و الضمائر"

بسم الله الرحمن الرحیم

الرّحمن * علّم القُرآن * خَلَقَ الانسان * عَلّمه البیان * الشّمسُ و القمرُ بحُسبان * و النّجمُ و الشّجرُ یسجُدان * و السماء رَفَعها و وضَع المیزان * الا تطغوا فِی المیزان * و اقیموا الوزن بالقسط و لاتُخسروا المیزان *صدق الله العلی العظیم

انّا انزلنا علیک العشق را که در گوشم زمزمه کردند

رسالت عاشقی بر دوشم نهاده شد ... سنگین بود این رسالت ...

وقتی برایم نوشتند : عشق و گفتند :اقرا ...

خواندم حسین (ع) ...  به نام خدای حسین(ع) ...

بوی سیب که پیچید نشان دلدادگی بر پیراهن سیاهم زدند و کعبه ام شد شش گوشه ...

از آن روز بود که ضربان قلبم همنوا شد با سینه زنی های محرمش  که :

صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین(ع)

ارباب ما معلم عیسی بن مریم است ...

امام حسین علیه السلام:

آگاه‌ باشید که‌ یکى‌ از نعمتهاى‌ الهى‌ بر شما حاجات‌ و نیازهاى‌ مردم‌ به‌ شما است‌،

پس‌ از این‌ نعمتها بیزار نشوید که‌ برمى‌گردند و به‌ جاى‌ دیگر مى‌روند.

(بحار الانوار، ج‌ 78، ص‌ 121)

یک روز آقایمان در خانه بودند. فردی به درب خانه آمد.سائل بود ... درخواستی داشت ... آقایمان درب خانه را باز کردند و از پشت درب دست بیرون کردند و خواسته سائل را دادند ... 

سائل گفت : آقاجان چرا رویتان را نشان نمی دهید ؟ فرمودند : می ترسم  از من خجالت بکشی ...

اما امان از کربلا ...

این آقایی که نمی توانستند خجالت سائل را ببینند در کربلا یک جا خیلی خجالت کشیدند ... آنجائی که چند قدم می رفتند سمت خیمه ها ... چند قدم باز می گشتند ... چند قدم می رفتند ... چند قدم باز می گشتند ... آخر مادری منتظر ... زیر عبا یک قنداقه ی خونی ...

از شرم چشم های پر از حسرت رباب ... قنداقه را امام به زیر عبا گرفت

تا عرش رفت مرثیه ی سرخ حنجرش ... جبریل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت 

مزد سینه زنی شما آخر هیئت ، دست پر چین و چروک آبدارچی هیئت است...


(با کلیک رو استکان چای دانلود کنید...دعا یادتان نرود)

۲۵۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۰ ، ۲۳:۵۴
دوشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

هیئت سایبری این هفته

"هوالواقف علی السرائر و الضمائر"

پیش نوشت:

السلام علی الخد التریب...

ان شا الله همگی برای امادگی جهت کسب توفیق شرکت در هیئت آخر هفته با دانلود  بخش چهل دقیقه ای از سخنرانی استاد شهید علامه مرتضی مطهری از سخنان این شهید گران قدر بهره مند شویم و فاتحه ای نثار روح  والا مقام ایشان کنیم.

این سخنرانی تقریبا منطبق است بر فصل ششم از کتاب حماسه ی حسینی(بخش امر به معروف و نهی از منکردر نهضت حسینی.قسمت ارزش امر و به معروف و نهی از منکر در نگاه علمای اسلام)

لینک فایل سخنرانی

با توجه به حوادث  و اخبار تاسف باری که در ماه های اخیر در برخورد عده ای مردم جاهل  با ناهیان از منکر داشته ایم نیاز به بررسی و واکاوی  بیشتر ارزش و جایگاه این فریضه  داریم  که بنابر سخن صریح حضرت ارباب ازمیان انبوه شعائر الهی در صدر اهداف قیام ایشان قرار گرفته است.

کل ارض کربلا ولی هیچ ارضی کربلا نمیشود....

+ مکان هیئت سایبری این هفته:همین وبلاگ(جنجال یک سکوت)

+ زمان : شب جمعه این هفته / دهم شوال / ساعت ۰۰ : ۰۰

+ خاک پای همه عاشقان ارباب که شب جمعه اینجا را به حضورشان منور میکنند سرمه چشممان...

+ هیئت سایبری الرحمن(+)

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۰۰
دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۸:۴۳ ب.ظ

روایت یک روز آفتابی

"هوالواقف علی السرائر  والضمائر"

پیش نوشت:

رنج کشیدن را برای انسان آفریده اند و شاید انسان را برای رنج کشیدن؛ لقد خلقنا الانسان فی کبد(۱)

امروز صبح...دلم آشوب است.آخر قرار است ساعت ۳ با بچه های وبلاگنویس برویم دیدار با جانبازان اعصاب و روان...

نه اینکه بترسم،نه اینکه بخواهم ازشان دوری کنم،نه...

می ترسم بشکنم،می ترسم گوشه ای از این همه بندگی شان را تاب نیاورم، می ترسم بغض فرو خورده ام روبروی آنها بهانه جاری شدن پیدا کند،آنچه که نباید...!

ساعت ۲ و ریع می زنم بیرون،آدرس را گم کرده ام،از اهالی همان محل که می پرسم بیمارستان روانپزشکی نیایش کجاست،کسی نمی شناسد واین یعنی اوج غربت...غربت یعنی به عشق ناموس این آب و خاک بزنی به دل خاکریزها و مین ها،آن وقت چند سال بعد همین ناموس آب و خاک دیگر نه تو را بشناسد نه نشانی از تو داشته باشد...و نه...

نزدیک ۳ و نیم است که بچه ها کم کم جمع میشوند. وارد محوطه که می شویم عده ای از جانبازان در محوطه قدم می زنند...می ایستند و به ما نگاه می کنند، یکی شان از بچه ها تسبیح می خواهد...بغض با گلویم بازی می کند،سرم از شرمندگی بالا نمی آید، به وسعت تمام روزهایی که فراموششان کردم شرمگینم...

کم کم با محیط مانوس می شوم،وسعت معصومیت در عمق نگاهشان پیداست... از دلم رد می شود که اینجا یکی از مکان هایی ست که دعا مستجاب است بی شک...

مسئول آنجا دارد برایمان می گوید و می گوید و من هیچ نمی شنوم...تنها چیزی که می شنوم این است که می گوید :مقام این جانبازان از شهیدان بالاتر است،از همان روزی که به مقام جانبازی نائل شدند اجر یک شهید را دارند و ثانیه به ثانیه که می گذرد با این رنج ها برمرتبه آنها افزوده می شود...

در حین بازدید هستیم که جانبازی در سالن فریاد می زند: ما اهل کوفه نیستیم،علی تنها بماند...دلم می خواهد بروم کنار گوشش بگویم:کجایی عمار سید علی؟این روزها همه کوفی شده اند حتی...! سید علی دنبال چون تویی می گردد و تو را در این حصار حبس کرده اند...

هر چه بیشتر می گذرد می فهمم آنهایی که بیرون از این دیوارها ،این ها را بیمار روانی می نامند خود بیشتر محتاج این حصارها هستند،اینها مشتی پروانه اند که بالشان را سوزانده اند وگرنه رسم پرواز را بهتر از همه می دانند...

۱.سوره مبارکه بلد

پس نوشت:

هر که در این بزم مقرب تر است / جام بلا بیشترش می دهند


+بماند در دفتر یادگاری هایم...دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۰...دیدار جمعی از وبلاگنویسان با جانبازان اعصاب و روان بیمارستان نیایش

+خدایا ! می دانم این کبوترهای از سفرجامانده،عزیزترین یادگاری های تو روی زمین اند،ببخش که اینقدر داریم بد امانت داری می کنیم و حتی وقت نداریم نیم ساعتی را باآنها بگذرانیم!

+چند ساعتی بیشتر نگذشته...اما دلم برایشان تنگ شده...چقدر معصوم بودند!

+توصیه می کنم بخوانیدش:جانباز اعصاب و روان یعنی این(+)

+ممنون از بلاگر وبلاگ جلبک ستیز(+) که ما را مهیای شرکت در چنین بزمی کرد...اگر بشود ماهی یکبار چنین دیدارهایی تدارک دیده شود عالی می شود!

+از همه دوستان تهرانی دعوت میکنم اگر چنین برنامه ای در آینده تدارک دیده شد...بی تامل شرکت کنند...دلیل این توصیه را بعد از حضور در چنین مکانی خودشان خواهند فهمید...

+عکس های این دیدار در وبلاگ نیوز(+)/گزارش های این دیدار در وبلاگ نیوز(+) - جلبک ستیز(+) - انسانم آرزوست(+) - دختران بابا عطا(+) - یک جرعه انتظار(+)

+بی ربط نوشت:همه چیز درباره بازی استقلال-النصر.نماینده آل سعود(+)/فیلم حاشیه های بازی(+)

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۴۳
دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۳:۳۲ ب.ظ

جانم فدای حضرت هادی.ع.

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت:

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ/می خواهند نور خدا را به دهانهایشان خاموش کنند ولی خدا کامل کننده نور خویش است،اگر چه کافران را ناخوش آید...

صالح بن سعید گوید: من روز ورود حضرت هادى سلام اللَّه علیه به سامرا خدمتش رسیدم و عرض کردم:

قربانت گردم اینان تصمیم دارند نور شما را خاموش کنند و مقام شما را پائین بیاورند، تا آنجا که شما را در این کاروانسرا که جاى غریبان است منزل داده ‏اند.

حضرت هادى.ع. فرمودند: ناراحت نباشید و معرفت تو نسبت به ما باید بیش از اینها باشد، پس از این با دست خود اشاره کردند ناگهان چشمهایم به بوستانهائى افتاد که نهرهاى فراوانى از زیر درختها جارى بود و زنان معطرى از زیر آنها عبور میکردند و جوانان خدمت‏گزار در آمد و شد بودند، چشمم از دیدن آنها خیره شد و بر حیرتم افزوده گردید، بعد فرمود: ما هر جا که باشیم اینان با ما هستند و لو در کاروانسراى غریبان منزل کنیم.

متوکل عباسى همواره آن حضرت را آزار میداد و هر روز براى وى نقشه‏ اى میکشید تا مقام او را در بین مردم پائین بیاورد و لیکن هر چه کوشش میکرد نتیجه نمیگرفت .

منبع:اعلام الوری با علام الهدی صفحه ۴۸۳

پس نوشت:

نمی فهمند آنهایی که به سمت خورشید خاک می پاشند که خاک بر چشمان خود می ریزند...


+لعن الله علی القوم الکافرین من الاولین والاخرین...

+برای همراهی با موج وبلاگی جانم فدای حضرت هادی.ع.(+)

+رانی نخوریم!!(+)

+بی ربط نوشت:دوستانی که بنده شماره همراهشون رو داشتم لطف کنند شماره شون رو مجدد کامنت بذارن یا اینکه اس ام اس بزنن... متاسفانه شماره های گوشیم همه ش پاک شد!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۳۲