جنجال یک سکوت

پیوندها
چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۰، ۱۰:۰۵ ب.ظ

بوی عیدی

"هوالواقف علی السرائر والضمائر"

پیش نوشت :

می نخورده کی توانی وصف مستان را کنی ؟ گر سوالی ست ز مستی ، تو ز جانباز بپرس

تازه ازجنوب برگشته باشی ، خودت را آنجا جا گذاشته باشی ، هویتت را گم کرده باشی ، در جای جای زندگی ات ، شهرت ، اطرافیانت ، دنبال رد پای شقایق ها بگردی ، دنبال کسانی که نشانی هایی از خاکریزها را با خود داشته باشند ، دنبال فرشته هایی که دست تو را بگیرند وبه کهکشان خاطراتشان ببرند تا بویی از بهشت را استشمام کنی ...

در این روزها که عشق مفقودالاثر است و دل تفحص میکند تا ردپایی از آن بیابد از بس مین های تظاهر به عشق در مسیر حق جا خوش کرده ... برایت ایمیل دعوت به دیدار با مظلوم ترین شهدای زنده می رسد ... همین کافی ست تا بهانه جور شود که چهارشنبه عصر ، قید کلاس اخلاق حاج آقا پناهیان و حاج آقا صدیقی را بزنی و راهی شوی تا واحدهای عملی اخلاق را بگذرانی نزد کسانی که اسطوره های دورانند ، همان هایی که در مکتب عشق انسان شناسی کرده اند و در خنثی سازی مین های تظاهر برایت استادی می کنند... 

و اما روایت :

آخرین چهارشنبه سال است ... ساعت سه قرارمان با بچه های سایبری جلوی بیمارستان اعصاب و روان نیایش ... مکانی که جانبازان عزیزمان را در آغوش خود دارد ...

راس ساعت میرسم ... اکثر بچه ها نرسیده اند ... نیم ساعتی منتظر می مانم ... چند جانباز در محوطه قدم می زنند ... یکی شان می آید تسبیح می خواهد ... دفعه قبلی هم که رفتیم ، بود و همین خواسته را داشت ، یادم مانده بود این بار که می روم یک تسبیح برایش ببرم ... یک تسبیح سبز ... هدیه کردم ... جانباز دیگری آمد مشغول صحبت شدیم ... بعد از نیم ساعت وارد ساختمان شدیم وارد سالن کارورزی ... یکی دو نفر از مسئولین شروع به صحبت کردند و گفتند و گفتند ...گفتند از اینکه حواسمان باشد برای ما این ها جانشان ، روحشان ، عقلشان را در طبق اخلاص گذاشته اند ... گفتند ازینکه اینها از گناه عصمت دارند و ...

کم کم باید وارد آسایشگاهشان میشدیم ... تعدادمان زیاد بود ... هر کدام از بچه ها سراغ جانبازی رفته بودند ، جانبازی در سالن شروع به نجوای دعای فرج کرد و بچه ها را با خود هم صدا کرد ... وقتی دعایی را از سرباز امام زمان.عج که سابقه روشنی در لبیک به هل من ناصر ینصرنی امام زمانش دارد میشنوی ... احساس میکنی که چقدر به استجابت نزدیک است ... 

در سوی دیگر جانبازی دفتر شعرش را باز کرده بود برایمان زمزمه کرد تفالی که به حافظ زده بود را ... گوشه ای دیگر جانبازی بر روی تخت نشسته بود ... بچه ها دورش را گرفته بودند ... به ما توصیه کرد از حدیث کساء غافل نشوید ... چشم هایش بغض داشت وقتی گفت هنوز هم آدم های خوب وجود دارند مثل شما ، وقتی که اشاره به چادری که روی سرمان بود کرد و گفت : شما فاطمی هستید چون چادر حضرت زهرا.س را بر سر دارید ... و من خجالت کشیدم ... از خودم ... که چادر حضرت زهرا.س به سر دارم اما زهرایی نیستم ...

آقایی دعوت شده بود که کارهای طنز انجام دهد تا شب عیدی ثانیه های شادی را برای این یادگاران به جای بگذارد ... و آنچه دلم را می آزرد جانبازانی بود که در هیاهوی شادی و خنده به گوشه ای خزیده بودند و ...

ثانیه ها از دست مان در رفته بود از لذت هم صحبتی با این فرشتگان تا وقتی که حراست خواست آنجا را ترک کنیم و لحظه آخر صحبتی که به آتش کشیدمان وقتی ما عذر خواهی میکردیم که اذیت شدند بخاطر حضورمان به ما می گفتند زحمت کشیدید ... و من در خودم ذره ذره آب میشدم که اگر این وظیفه ای که امروز انجام دادیم زحمت است پس کاری که آنها برایمان کردند چه نام دارد ... 

پس نوشت:

آدم به یک جایی می رسد که سرش را بیاندازد پایین و سکوت کند برایش بهتر است


+ برای ساعتی بهشت را به ما دادند اینبار به بهانه نه به بها ... از دستشان رفت آنهایی که نیامدند ...

+ عیدی خوبی نصیبمان  شد امسال ...

+ ممنون از رفیقمان بابت عکس ...

+ لینک های پیشنهادی مربوطه : گزارش تصویری خبرگزاری فارس (+) / گزارش جالب در گوپلاس (+) / روایت حاضرین از دیدار (+) و (+) و (+)

+ برای دایی ما دعا را دریغ نکنید ... مهمان ICU هستند این روزها ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۲۴

نظرات  (۱۶)

سلام
عالی بود
باید نوشت...
۲۴ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۳۸ کوچه های باران
شاید شرط قبولی زیارت منطق عملیاتی همین دیدار با شهدای زنده بود که نصیبتان شد.گوارایتان باد.
سلام

آسایشگاه جانبازان رفته ام .... هر انچه دیده ای را شاید تک تک ندیده باشم ، اما دیده ام که تمام ِ سالهای جوانی اش را داده است ، اما هم اکنون در جبهه ای دیگر سینه میزند ...

نمیدانی چقدر دلم سوخت ... هم جسم ات را بدهی ، هم روحت .... مال باخته ی واقعی ایشانند ...
۲۶ اسفند ۹۰ ، ۰۹:۰۰ سید مسعود شجاعی طباطبایی
هوالطیف
با اهدای سلام
زیبا و دلنشین نوشتید
درست است:برای ساعتی بهشت را دیدیم...
و غیور مردانی از دیار عشق که در عهد ازلی که با امام خود بسته ان ،همچنان پایدارند
سالی سرشار از شور و عشق حسینی و موفقیت برایتان آرزومندم|
التماس دعا
۲۶ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۵۲ حنیفا سادات
آسمان غرق خیال است کجایی آقا
آخرین جمعه ی سال است کجایی آقا
یک نفس عاشق اگر بود زمین می فهمید
عاشقی بی تو محال است کجایی آقا؟!...
سلام
زیارت قبول
منم خیلی دوست دارم برم اینجورجاها....
فقط بعید میدونم تو شهر ماباشه ازاینجاها...
چطور میشه فهمید..واین جاها رو پیدا کرد؟؟
۲۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۱۵ یار مهربان
سلام
شهدا ی زنده شرمنده ایم
ولی شرمندگی چه سود
تا کی نشستن و حسرت خوردن!
ان شا الله که به وظیفه مون عمل کنیم
زیارت قبول
یا نور...

حتما دعا میکنیم.
منم که مثل همیشه از این غافله ها جا می مانم...اینبار هم جا ماندم.
نمیدونستم...
مرا بـالی اسـت از پـرواز مـانده
قدمهایی اسـت در آغـاز مـانده

شهیـدان! دستـهایـم را بگیـریـد
منــم همـــراهِ از ره بــاز مـانــده
سلام علیکم
با مطالب جدید خدمت شما هستیم:
راه زیبای شهادت
شوق شهادت
خمپاره ها هم چشم دارند
دانشگاه جبهه!!!
(بی سیم چی) با خواندن این متن پی خواهید برد که شهید به مرگ می خندد
منتظر نظرات شما هستیم
التماس دعا
سلام.ما رو هم خبر کن اینجور جاها رفیق :)
یه حس عجیبی دربارت دارم . حس میکنم ازونایی هستی که هیچ وقت نمیتونم که بشناسمت! چرا این حسو دارم نمیدونم! هرچی که هست خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم .هدیه ی اردوی جنوب 90 بودی برام... :) عیدت مبارک
پاسخ:
مشهد جات خالی خواهد بود همسفر!
به روزم . . .
زیبا بود........
اگر مایل به تبادل لینک هستی خبر بده ما در خدمتیم
پر است خلوتم از عطر ِناب شب بوها

فدای آمدنت ! با بـهـار می آیی ؟ ؟ ؟
.
.
زیارت قبول بانو !

توفیق نداشتیم وگرنه مطلع شدیم !
گاه وبیگاه نوشته هایت دیوانم میکند..
قلمت جاویدان باد..

یا حی/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">