"هوالواقف علی السرائر والضمائر"
پیش نوشت:
خداحافظ ای برادر زینب...خداحافظ سایه ی سر زینب...
نفس مطمئنه/خامس اهل کسا/روی شانه پیامبر/سر از قفا بریده/هل من ناصر ینصرنی/قتلگاه/رگ های بریده/خورشیدی بر نیزه/نماز ظهر/شاه کربلا/چوب خیزران
مرا معذور بدارید از روضه روز دهم...
دل ما را چه به روضه ی قتلگاه خواندن؟...بگذر...
فقط آرام دست دلت را بده به من باهم برویم کربلا...در غروب عاشورا...کنج خیمه ها...در خیمه ها هر کسی گوشه ای نشسته دلتنگ کسی ست...رباب بی تاب علی اصغرش...سکینه دلتنگ برادر...رقیه سراغ بابا را می گیرد...
بمیرم زینب که مانده ای برای کدام داغ گریه کنی...!
فضای هفت تا آسمون گرفته/زینب یه گوشه ای زبون گرفته/از بس که گریه کرده توی خیمه/سپیدی چشاشو خون گرفته...
امشب آخرین شب عمر من است.از فردا این حیاط کوچک,به اندازه یک اسب ,خلوت تر خواهد شد و من نیز این بار سنگین تن را بر زمین خواهم گذاشت
از فردا شماتتهای مردم نیز به پایان خواهد رسید. دیگر کسی نمی تواند بگوید همسر حسین,مادر علی اکبر,دچار جنون شده است.ساعتها نفس در نفس,مقابل اسب فرزند خود می نشیند و هر دو با هم اشک می ریزند.فکر نکن که من این طعنه ها,این نگاهها و این زخم زیبانها را نمی فهمم.من اگرچه اسبم اما با برترین خلایق امکان محشور بوده ام
سگ اصحاب کهف بدان شان و منزلت رسید که می دانی.نه منِ ولی شناس از آن سگ حقیقت طلب کمترم و نه پیامبر و امام و زاده امام با آن جوانهای ابتدای راه,قابل مقایسه اند
آنها ابتدای راهی بوده اند که من صد سال در انتها و مقصد آن زندگی کرده ام.راستی نمی دانم چه شباهتی میان آن جوانهاو آن اصحاب بود.شاید غربت و مظلومیت و تنهایی,شاید کمی قلت نفرات خداجو در مقابل کثرت کفار ومشرکان.شاید...
انگار به خاطر این شباهتها بود که سر بریده ی امام بر بالای نیزه ها سوره ی کهف را تلاوت می کرد.هنوز آوای ملکوتی اش در گوشم طنین می افکند
-اَمٌ حَسِبٌتَ اَنَ اَصٌحابَ الٌکَهفِ والَرقیمِ کانوُا مَنٌ ایاتِنا عَجَبا...اِنَهُم فِتیَةُ آمَنوُا بِرَبِهِمٌ وَزِدٌناهُمٌ هُدی...
ببین لیلا!منی که قرآن را با همه عظمتش می فهمم و تشخیص می دهم و به یاد می سپرم,عاجز نیستم از دریافت چهار کلام طعنه آمیز دیگران.یک آیه از این قرآن اگر بر کوه نازل می شد,آن را می شکست و فرو می ریخت,من صد سال با آیه های مجسم قرآن زندگی کرده ام.قرآن را بر پشت خودم حمل کرده ام,چگونه از دریافت سخنان مردم عاجز باشم؟!تازه,بسیار چیزها هست که ما می فهمیم و مردم عادی نمی فهمند.از همین ماجرای دیروز,مردم چقدرش را دریافتند؟
همین قدر که مردی سوار بر شتر از کنار خانه لیلا می گذشته,صدای گریه ی لیلا او را کنجکاو و پیاده کرد و فهمیده است که لیلا در غم همسر و فرزند خود شبانه روز,می گرید,همین!اما این,همه ماجرا نبود.من آن فرزند شتر را می شناختم.اگر آن شتر در مقابل خانه زانو نمی زد و از رفتن باز نمی ایستاد,آن سوار هم مثل بسیار سواران دیگر از مقابل خانه می گذشت و صدای گریه ی تو را در میان همهمه ی بازار و کوچه و خیابان هضم می کرد
اگر آن شتر را در کربلا هم دیده بودم.در سپاه دشمن بود. به هنگام ملاقات عمر سعد با امام,او خودش را به من رساند و گفت:می خواهم به امام پناهنده شوم
من به او گفتم: در این حال و روز,بچه های امام هم پناه ندارند.تو در همانجا که هستی سعی کن به قدر خودت کاری بکنی
و دیروز می گفت که کاری کارستان کرده است.چموشی کرده است,به کسی رکاب نداده است تا اسبق بن شیث آن سوارکار تیزتک عرب و یار نزدیک ابن سعد-به مهار کردن-بر او نشسته است و او اسبق را با مغز به زمین کوفته است و شروع کرده است به دویدن و لت و پار کردن سپاه دشمن و بعد سر به بیابان گذاشته است و تا خود مدینه دویده است
این را کدامیک از مردمی که تو را به خاطر همنشینی با من شماتت می کنند,می توانند بفهمند.به هر حال اینها مهم نیست.مهم این است که تو توانسته ای,بخش کوچکی از آن واقعه بزرگ را,در این چند شب,از چشمهای من بخوانی
از آن حکایت عظیم هنوز گفتنی بسیار مانده است اما من دیگر بیش از این تاب زنده ماندن ندارم.اگر فقط آنچه را که من در راه بازگشت,دیدم تو می دیدی بشریت را به نفرین خود می سوزاندی.چرا که حیوان ترین حیوانها هم با یک مشت زن و بچه بی پناه که داغ دیده اند,مصیبت کشیده اند,شهید داده اند,سیلی خورده اند,یتیم شده اند و به اسارت درآمده اند,چنین جفایی را روا نمی دانند
دیدن یکی از این مناظر و مصائب کافی است که بیننده قالب تهی کند و چشم از هستی بپوشد.ببین چه سخت جانی کرده ام من که با دیدن آنهمه درد و داغ و مصیبت,هنوز زنده ام و بالمعاینه با تو سخن می گویم
آنچه در این شبها با هم گفتیم و شنیدیم و گریستیم تنها شرح یک منظومه از آن کهکشان بی نهایت بود.یک غنچه پرپر از باغستانی عظیم و آنچه باقی مانده است,شرح تاراج تمامت گلستان است واز آن جانسوزتر شرح شهادت باغبان است
روزهای سختی پیش روی توست لیلا!این چند شبانه روز همه یک تمرین بود برای صبوری.باید آماده می شدی برای شنیدن اصل ماجرا.مصیبت محبوبت,حسین
و این ,کار من نیست لیلا!من بار سفر بسته ام و این چند روز را هم در فراق سوارم بی عمر زیسته ام.خبر حسین را از سجاد باید پرسید.من خودم دیدم که او علی رغم بیماری,یال خیمه را کنار زده بود و از پشت پرده ی لرزان اشک,به تماشای عاشورا نشسته بود*این نوشته از زبان "عقاب" (اسب علی اکبر-ع-که سابقا متعلق به پیامبر-ص-بوده است)خطاب به لیلا مادر علی اکبر-ع-است .(منتخبی از کتاب پدر عشق پسر سیدمهدی شجاعی)
سر امام حسین-ع- در خانه یزید لعنة الله:نزول سر آنحضرت-ع-آن زمان که به در خانه ی یزید آویخته شد،اما همسر یزید نتوانست این صحنه را تحمل کند و سر برهنه بیرون آمد ونزد یزید رفت و فریاد زد :آیا این سر حسین پسر فاطمه است که به در خانه ی ما آویخته شده است؟یزید برخاست واو را پوشاند و به حرمش باز گرداند ودستور داد سر مبارک را پایین بیاورند وبه او گفت:هند!برو وبرای پسر رسول خدا وفریادرس قریش گریه وزاری کن.
(منتخبی از کتاب خصائص الحسین نوشته شیخ جعفر شوشتری)
امام حسین علیه السلام: هر که فکرش به جایى نرسد و در چاره یابى درماند ، نرمى کلید (گشایش مشکل) او باشد .(بحار الأنوار : 78 / 128 / 11)
فواید تاخیر جنگ از تاسوعا به عاشورا / حروف رمز کربلا در قرآن / آگاهی امام حسین-ع-از جزئیات شهادتش
پس نوشت:
برای هیچ روضه ای تابحال اینقدر ضجه نزدم که برای این روضه:او می برید و من می بریدم .... او از حسین سر من از حسین دل...مخصوصا وقتی مداحش دقیقا ظهر روز عاشورا را برای خواندن این نوحه انتخاب کند...!
+عاشورای پارسال رو هیچ وقت یادم نمیره...ظهر عاشورا...مسجد دانشگاه تهران...نیم ساعتی مونده بود به اذون...حدادیان اوج روضه بود که روضه رو قطع کرد گفت یه عده ازین منافقا ریختن بیرون و پرچم حسین-ع-آتیش زدن و درحال شادی ان...گفت:در جوابشون برین بیرون و اونجا عزاداری کنین وخواهش کرد که درگیر نشین باهاشون...ملت همه عصبانی ومتاسف ازین اتفاق راه افتادن داخل خیابون انقلاب...با همین چشمام می دیدم جوونای نادون پارچه سبز به دست که جلوی چشم ما دست میزدن وسوت! (خدا لعنتشون کنه) تا جمعیت رو دیدن دوتا پا داشتن دوتاهم قرض کردن در رفتن...ماهم نماز ظهر عاشورا رو وسط چهارراه ولیعصر-عج-خوندیم!صحنه ای که بعد گذشت یه سال همچنان آتیشم میزنه اینه که در راه برگشت به خونه تو یوسف آباد یه هیئتی تموم شده بود...این سبزای منافق که پارچه سبز دستشون بسته بودن(همونایی که موسوی جزو عزاداران حسینی حسابشون میکرد!!!)درحالیکه از هیئت اومده بودن بیرون و غذای امام حسین-ع-دستشون بود داشتن دست میزدن وشادی میکردن...فک کن!غذای امام حسین-ع-تو دستت باشه اما....!هروقت یاد این صحنه میفتم میگم:ایشالا اون غذا کوفتشون بشه!وهزاران نفرین دیگه...که میدونم دیر یا زود مستجابه!چون عباس-ع- خدای غیرته...مگه میذاره روز عزای برادرش کسایی به اسم شیعه خوشحالی کنن؟
+دیروز(تاسوعا)منبر حاج آقا پناهیان طعم سیاست گرفت!...یه تشبیهی که حاج آقا پناهیان استفاده کرد وبه دل ماهم نشست این بود که راهپیمایی ای که نماینده های مجلس پارسال دراعتراض به اتفاقات عاشورا کردند رو زیر سوال برد و معتقد بود این راهپیمایی باید بعد از انتخابات که یه عده قانون رو زیر پا گذاشتن انجام میشد و اینا رو تشبیه کرد به کسایی که تازه بعد عاشورا که امام حسین-ع- شهید شد یادشون افتاد که ای وای حسین-ع- رو کشتند واون موقع بود که به فکرافتادند قیام کنند!اما دریغا و افسوس که اون موقع حسین-ع- دیگه سرش رفته بود بالای نیزه وکار از کار گذاشته بود...!
+حاج آقا پناهیان هم یه قضیه ای در رابطه با نظر حجه الاسلام ابوترابی(که شهید شدن)راجع به این یارو صانعی گفت که در اسرع وقت میذارمش تو وب...برای اطلاع برخی ها که هنوز میگن مرجع تقلیده خوبه!در ضمن در منبر دیروز این قضیه هم مطرح شد که صانعی در حال حاضر جایگزین منتظریه...منتظری کسی بود که امام-ره- خطاب بهش فرمود:اگر توبه نکنی جایت ته جهنم است!و تازمانی که منتظری مرد کسی توبه او را نشنید! (شاید بعضیا بگن که شاید منتظری در خلوت خودش توبه کرده باشه اما رفقا بدونید کسایی که یه سری ازشون پیروی میکنن اگه اشتباهی کردن باید علنی بگن تا مانع از اشتباه رفتن پیروانشون بشن واگه علنی توبه نکن هرخطایی که پیروان کرده باشن اونا در اون خطا شریکن..!پس آخرش میشه همون جهنم!)
+حسین قدیانی! چشمت کور! دندت نرم!!(+)
+ضمیمه های این پست طعمش کمی سیاسی شد اینم بذارین به حساب حرفایی که توی دلم مونده بود از عاشورای پارسال...رفقا یادتون باشه...امام حسین-ع- پیرو بی بصیرت نمی خوادها........!
+از قدیم گفتن برا کسی بمیر که برات تب کنه...بنظر شما ما باید برای حسینی که جونش رو برای سالم موندن دین ما داد چه باید بکنیم؟!