یه قدم جلو
"هوالواقف علی السرائر والضمائر"
روزی ابوسعید ابوالخیر در مسجدی قرار بود صحبت کند،مردم از همه روستاهای اطراف برای شنیدن سخنان او هجوم آورده بودند. در مسجد جایی برای نشستن نبود و عده ای هم در بیرون ایستاده بودند. شاگرد ابوسعید روی به مردم کرد و گفت : « تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید!» مردم قدمی پیش گذاشتند. سپس نوبت سخنرانی ابوسعید شد. ابوسعید از سخنرانی خود داری کرد و گفت:« من صحبتی ندارم!»
اطرافیان حیرت زده علت راپرسیدند و گفتند:« مگرمیشود، این همه مردم برای شنیدن سخنان شما آمده اند!» ولی باز هم ابوسعید بر سر حرف خود ایستاده بود، وقتی با اصرار مستمر اطرافیان مواجه شد گفت:
« همه حرفی که من میخواستم بگویم، شاگردم زد.او گفت:از جایی که ایستاده اید یک قدم پیش بیایید و من نیز این سخن را می خواستم ظرف مدت یک ساعت در لابه لای سخنانم به مردم بفهمانم!»
پس نوشت:
شاید فلسفه زندگی همین باشه...هرکی هرجاهست یه قدم بره جلوتر!
+شاید بشه ربطش داد به همون حدیثی که مسلمون نباید دو روز از عمرش مث هم باشه!
+این حکایت رو یکی دو ماه قبل استادمون سر کلاس گفت خیلی بنظرم جالب اومد!
+این روزا من وهمکلاسی ها تو جو مقاله وموضوع پایان نامه واینائیم!امروز رفتم تو سایت دانشکده تا علائق اساتید دانشکده مون رو ببینم برای همکاری(و استاد راهنما شدن)در پایان نامه.رسیدم به اسم دکتر محسن رضائی(کاندیدای ریاست جمهوری دوره اخیر)...حیف که علائقش بیشتر در زمینه اقتصادی بود وعلاقه من فرهنگی...در کل دوس داشتم باهاش همکاری داشته باشم از نزدیک بیشتر بشناسمش!
+دوست وبلاگی عزیزمون کوچه های باران توصیه کردن یه سر به سایت اهدای عضو بزنید...توصیه ی خوبیه...حتما برین وعضو بشین تا براتون کارت صادر کنند.