برگشتم
برگشتم،با همه ی آنچه داشتم برگشتم
خسته از همه ی بی تفاوتی ها
خسته از با خود بودن ، خسته از با تو نبودن
دلتنگی هایم شکل تو شده
بال بال می زدم که برگردم،پرپر می شدم که ببینم
وحال که برگشتم آیا مرا می بینی؟
آیا نقاشی ام میکنی؟آیا باز برایم می خوانی؟می نویسی؟
برگشته ام...با همه آنچه داشتم برگشتم
نگو نمی شناسی ام
من شبیه دیروز توام و تو حال شبیه دیروز منی
بیا تو دیروزی باش وبگذار من امروزی باشم...نگاهم کن!
+سلامی دوباره به همراهان دوست داشتنی جنجال یک سکوت...
+همیشه ازین آدم هایی که خداحافظی میکردند ومی رفتند اما چند روز بعدش شروع میکردن به نوشتن تو همون جا،بدم میومد...با خودم میگفتم آخه وقتی میخوای برگردی خداحافظی کردنت چیه؟دوس داری ملت التماست کنن؟!!...الان خودم شدم مصداق همون آدما...اما باور کنید قصد داشتم تعطیل کنم اینجا رو واسه همیشه...برگشتم فقط بخاطر شما...و گرنه...بگذریم...فقط حلالمون کنید اگه ناراحتتون کردم با این کارم...سعی میکنم با نوشته هام جبران کنم...به شرطی که نگاهتان را هیچ وقت از جنجال یک سکوت دریغ نکنید...
+نوشته بالا دست نوشت فرزاد حسنیه...که مصداق این روزای ما بود...
+دوباره دست به زانو میگیریم وبسم الله می گوییم...
گاو؟
گوسفند؟
شتر؟
مرغ؟
بابا جوجه حداقل؟ میتونستیم قربونی کنیم زیر قدومتونا؟؟؟؟؟؟؟
زود باش . .. شروع کن که باید جبران این روزهاتو بکنیا . . . گفته باشم.
راستی زیارتت قبول . . . (آیکن روبوسی و اینا)