درد ِ دین یا دین ِ درد ؟
"هوالواقف علی السرائر و الضمائر"
پیش نوشت:
سخنی با وبلاگنویسان ارزشی نویس ...
مطلب از آنجا شروع می شود که ما وبلاگ نویسان درد ِ دین داشتن را با دین ِ درد داشتن اشتباه گرفتیم ... درد دین داشتن یعنی دغدغه دین و ترویج آن و ممانعت از ترویج انحراف در دین داشته باشیم اما دین ِ درد یعنی دینی داشته باشیم که سراسر درد است و هیچ جای شادی برای آن تعریف نمی کنیم ...
راستی کدام یک صحیح تر است ؟!
وقتی حضرت آقا درجه افسری جنگ نرم را به عنوان یک دانشجو بر دوشمان گذاشت به عنوان یک سرباز برای دفاع از اسلام در این آشفته بازار فرهنگی چه کردیم ؟!
از همان هایی شدیم که پای پست هایمان ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند را نوشتیم و سخن رهبرمان را درباره افسری جنگ نرم و وظایفی که بر دوشمان نهاده برای انتشار دین فراموش کردیم؟!
کار بعضی هایمان از وبلاگ نویسی شده در حوزه مهدویت متن های ادبی دلتنگی برای آقا و چرا نیامدی و انتظار هایی که نمی دانم حتی آوردن کلمه اش برای خودمان خنده دار نیست؟! ... وقتی امام می فرمایند اگر شیعیانمان به اندازه آب خوردنی ما را می خواستند ظهور وقوع پیدا می کرد بدانیم خیلی کارمان لنگ است ... اما در حوزه حماسه حسینی و عاشورا هم کار وبلاگنویسان شده روضه خوانی ... آخر برادر من ! خواهر من ! چقدر روضه ؟!! در این شکی نیست که حماسه عاشورا به واسطه همین روضه ها صدها سال است که دست به دست شده و به ما رسیده ... اما باور کنید روضه زیاد خواندن هم برای خواننده قساوت قلب می آورد وقتی در هفته ده ها بار روضه علی اصغر را برایت خوانند بار یازدهم گریه ات نمی آید ... منتظری یک چیز جدیدی به روضه اضافه کنند تا دلت بسوزد و اشکی روان شود ... مگر یک نوزاد را به چند نحوه و چند گویش می توان شهید کرد تا هر بار چیز جدیدی بدهد؟!!
شور و شعور دو بال یک پرنده اند که به اندازه مساوی از هر دو باید بهره جست ... !
این پست را نوشتم چون دلم می سوزد ، برای خودم ، برای تو ، برای حضرت آقا که یک تنه در مقابل دشمنان ایستاده به تنهایی و برای حضرت صاحب زمانمان -عج- که انتهای جاده ی انتظار نشسته منتظر سیصدو سیزده نفر که به پایان راه برسند ...
ما کجای این راهی که انتهایش آقایی منتظرمان است هستیم ؟ از همان هایی هستیم که نه تنها خودمان اول جاده نشستیم و هیچ تلاشی برای حرکت نمیکنیم و فقط کارمان شده پست هایی که جمعه ها در وبلاگمان ثبت میکنیم که آقا جمعه هم گذشت و تو نیامدی و نه تنها خود را مشغول به این حرف ها کرده ایم که جمعی دیگر را هم درگیر جملات زیبایی که تاثیر زودگذر دارد کرده ایم؟ ( و وقتشان را که میشد در نقل یک حدیث و انتقال یک مفهوم دینی گرفت به حرف های احساسی ادبی که محتوایی ندارد گرفته ایم؟!)
یا از آنهایی که خودمان بسم الله حرکت را گفته ایم و راهی جاده انتظار شده ایم اما قصد نداریم با تلنگر ها دیگران را هم همراه خود کنیم؟
یا گروه سومی که نه تنها در جاده خودشان در حرکتند با بصیرت دهی هایشان جمعی را به سمت انتهای جاده با خود می برند تا انشاءالله 313 نفری که باید به خط پایان برسند را زودتر برسانند ...
مطلبتان را خواندم ، درست میفرمایید ... منتها من به نوبه ی خود خسته ام ، از دورویی ها ، کج روی ها ، دورنگی ها . ترجیح میدهم نگاهم به حرکت رهبرم باشد تا راه را گم نکنم ، حس میکنم اگر نگاهم را بر دارم و اطرافم را بنگرم شاید سرگرم بازی های بازیگرانی شوم که مترصد اینند که مرا به دکان خویش بخوانند و دو زاری گیرشان بیاید ، این است که پشت رهبرم فقط حرکت میکنم تا با اشاره ی او حرکتی بکنم ، دیگر نمیدانم که ، راست می گوید که دروغ ، میزانم شده حرف های رهبرم ، از سر ِ خود نمیتوانم نظر بدهم ، حرفی بزنم ، تصمیم بگیرم ، بگویم احمدی نزاد چرا این کار را کرد ؟ میترسم مورد نظر امامم نباشد ، بگویم چرا مطهری چنان گفت ، روشنفکر چنین گفت ... میترسم و همین ترس باعث شده از همه چیز دور شوم ...
خیلی ها مثل من شدند ... منی که از دهه ی چهل می آیم و دهه ی شصت بهترین دهه از زندگی ام بوده ، و این ترسم نه از جهت ترس ِ بر خود است که چیزی برای از دست دادن ندارم ، بلکه میترسم با حرکتی ناشایست ، آنچه برای داشتنش تلاش کرده ام را نیز از دست بدهم ...
اما این تذکرتان بسیار بجاست ... شیعه ی واقعی منتظر بودنش فرق میکند ، روضه خواندنش عبرت گرفتن است نه فقط گریه کردن ، راه رفتنش درس است ، حرف زدنش تعیین راه است ، شیعه ی واقعی فقط حرف نمیزند ، عمل می کند ، به هر انچه برایش گفته اند ، دستگیری میکند ، مشکلی از مشکلات انسانها بر میدارد ، انسان دوستی میکند ، دستگیری میکند ، یتیم نوازی میکند . شیعه ی واقعی یک انسان واقعی است ، اول انسان بودنمان را ثابت کنیم ، شیعه بودنمان را یاد خواهیم گرفت ...
باز هم ممنون