بارش کرامت
"هوالواقف علی السرائر والضمائر"
پیش نوشت:
دوباره مثل همیشه رساندیم آقا / میان این همه دلداده خواندیم آقا / خودم نیامده ام . . . تو کشاندیم آقا / سلام داده نداده . . . تکاندیم آقا
اسفند ماه بود ، تازه خسته از کلاس برگشته بودم خانه. جلوی تلویزیون نشسته بودم که مادرم گفت : چی کار کردی دیگه امام رضا نمی طلبدت بری پابوس؟خیلی وقته نرفتی ها ... برای منی که از اردیبهشت ماه تا مهر ماه 5 بار رفته بودم زیارت آقا این 5-4 ماه می شد خیلی وقت . رو کردم به مادر و گفتم : خیلی وقت کجا بود؟5-4 ماه که بیشتر نیست ... اما ته دلم گشتم دنبال دلیل کم توفیقی ... دنبال اینکه من که قرار بود اسفند بار دیگر عازم باشم چرا جور نشد ؟ و هزاران فکر دیگر ... لابد کاری کرده ام که آقا اذن نمی دهد ...
نیم ساعتی که گذشت هنوز جلوی تلویزیون بودم که تلفن زنگ خورد ... گوشی را برداشتم آنطرف خط یگانه بود ... شاد و خوشحال ... گفت : وقتی تو از کلاس برگشتی خانه در راهرو دیدم که برای مشهد ثبت نام می کردند من هم گفتم تا پرنشده اسمت را بنویسم ، فردا صبح اول وقت برو ثبت نام رو قطعی کن ... پشت تلفن شوکه شدم ... آخر هنوز نیم ساعت از آن افکار سرزنش گونه وحرف های مادر نگذشته بود که ضامن آهو باز ضمانت دل سیاهم را کرد ... باز آبرو گذاشت تا آبرویم نرود ... باز صدایم کرد ...
+ فردا بار دیگر عازمیم و مهمان خوان امام رئوف ... می روم اذن پوشیدن لباس مشکی فاطمیه را بگیرم ... حلال بفرمائید ... یا حق
عمریست که گــوشــه نشین محبتم
این گوشه را به وسعت دنیا نمیدهم