او می رود دامن کشان
"هوالواقف علی السرائر والضمائر"
پیش نوشت:
صد حیف که آن رفت ...
سی روز که در رمضان بمانی عادت می کنی به در آغوش کریم بودن ، به "یا اکرم من کل کریم" خواندن
سی روز که در رمضان بمانی آرامش می شود مهمان ثانیه ثانیه نفس کشیدنت ، می شود یار لحظه های بی یاری ات
سی روز که در رمضان بمانی گویی که همسایه ای یافتی که مجاورت با او دلت را روز به روز نرم تر کرده
سی روز که در رمضان بمانی گویی غرق دریایی شدی که وجود گناهکارت را در آن غسل دادی
سی روز که در رمضان بمانی گویی رفیقی نصیبت شده که راه های نیک را برایت هموار کرده
سی روز که در رمضان بمانی در پس هر بار که صاحبخانه را صدا می زنی نجوای لبیک اش را حس خواهی کرد
سی روز که در رمضان بمانی خیس خواهی شد زیر باران رحمتی که هر دقیقه اش ترجمه "اجرنا من النار" است
اما ...
سی روز که در رمضان ماندی مثل مهمانی می شوی که باید ترک کنی کم کم این بزم عاشقانه را
سی روز که در رمضان ماندی باید بروی و بعدش باید این دل عاشقت را سحرها آرام کنی که بی تابی نکند برای دعای سحر خواندن
سی روز که در رمضان ماندی وداع سخت می شود ، دل کندنی شبیه جدا شدن فرزند از مادر و رها شدن در دنیایی که هزاران دلبر تو را به سمت خود می کشد و تو نمیدانی آیا توان مقابله را در این سی روز یافته ای یا نه
سی روز که در رمضان ماندی می بینی عاشق شده ای و یار دارد می رود و تو به انتظار آمدنش نشسته ای باز ... او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان ، گویی که جانم می رود ...
پس نوشت:
سی روز که در رمضان ماندی کاش دلت صاحب پیدا کرده باشد
+ مهدیا! بیا و با ابروی هلالی ات اعلام عید کن ...