م.ا.د.ر
هنوز پیراهن عزای حسین علیه السلام را در نیاورده
صدای ضرب یک سیلی در انتهای یک کوچه
غم را مهمان دل آدم می کند ...
+ بعضی موقع ها ذهنم خالی از حرف می شود مثل این بیست و چند روزی که روزه سکوت گرفته بودم و دستم به قلم نمی رفت ... الان هم ... بگذریم ...
+ بعد از 17-16 سال درس خواندن ، امسال اولین سالی ست که دیماه و بهمن ماهش برای من حس دلهره امتحان ندارد ... حس آدمی که مثلا احساس پیری (!) می کند ...
+ روز اربعین نفس کشیدن زیر همان سقفی که نائب امام زمانت نفس می کشد ، جبران حسرتی که ناشی از جاماندنت از کربلاست را می کند ... جای دوستان سبز بود!
+ بعضی مواقع یک کامنت ، باعث می شود دقایقی را همین جور زل بزنی به مانیتور ... شاید خدا خواست پنج شنبه و جمعه بعد بیشتر راجع به این پی نوشت حرف زدم ... البته شاید!
+ اگر کسی دلش خواست به ما یاری دهد یک قالب جدید برای اینجا دست و پا و طراحی کنیم ... دلم یک تحول درست و درمان می خواهد!
حرف دلم را:
هنوز پیراهن عزای حسین علیه السلام را در نیاورده
صدای ضرب یک سیلی در انتهای یک کوچه
غم را مهمان دل آدم می کند
ادم ربیع می فهمد مگر...؟؟؟؟!!